جمع واژۀ حجر. (معجم البلدان) (ترجمان القرآن). و آن برخلاف قیاس است. و در دستور اللغه ادیب نطنزی آمده است که حجاره جمع حجره است. حجاره. سنگها: شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. منوچهری. ، سنگ کبریت، قبۀ آب (دهار)
جَمعِ واژۀ حَجَر. (معجم البلدان) (ترجمان القرآن). و آن برخلاف قیاس است. و در دستور اللغه ادیب نطنزی آمده است که حجاره جمع حجره است. حجاره. سنگها: شراب او سراب وجامش اودیه و نقل او حجاره و حصای او. منوچهری. ، سنگ کبریت، قبۀ آب (دهار)
حرارت. قول. تصنیف. ترانه: کخ کخ، حراره و وجد و حال صوفیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). حال. ملمع. شرقی. عروض البلد. زجل. موشح. موشحه. ترانه. دف زدن بشادی. کان و کان. کاری. موالیا. قوماه. ملعبه. رقص کردن و تاب دادن دف را از آتش و آوازی که از چند ساز و چند حلق یکمرتبه برآید و غوغای مردم. (غیاث اللغات از لطائف اللغات و شرحهای مثنوی). ترانۀ چندنفر که یک آواز و یک حلق با هم خوانند، کما فی بعض الحواشی. (از حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله) ، آهنگی از موسیقی است. رجوع به آهنگ شود: از خواجگان تو پیشی وز شاعران عمادی بانگ نماز بیشک باشد به از حراره. عمادی شهریاری. و چنانک حراره های سخنشان کی با رکت لفظ و خست معنی در بعض مجالس چندان طرب در مردم پدید می آرد که بسیار قول های بدیع و ترانه های لطیف پدید نیارد. (المعجم شمس قیس ص 337). خر برفت و خر برفت آغاز کرد زین حرارت جمله را انباز کرد زین حرارت پای کوبان تا سحر کف زنان خررفت و خر رفت ای پسر. مولوی. چنگئی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ دار نی حراره یادش آید نی غزل نی ده انگشتش بجنبد در عمل. مولوی. اشعار سخیفی است که مخنثان و مسخرگان و عوام الناس در کوچه ها و مجالس لهو و لعب خوانند و اکنون در ایران ’تصنیف’ گویند و محتمل است خراره با خاءمعجمه باشد و آن آوازی است که بسبب گریه یا غیر آن از گلو بیرون آید، چه مسخرگان و سفها اشعار سخیف خودرا بدین آواز خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران حاشیۀ ص 337). در تاریخ سلجوقیه مسمی به راحهالصدور در وقعۀ احمد بن عطاش رئیس ملاحدۀ وزکوه که سلطان محمد بن ملکشاه او را اسیر کرده فرمود تا در کوچه های اصفهان تشهیر کردند گوید ’:... با انواع نثار و خاشاک و سرگین و پشکل و مخنثان حراره کنان در پیش با طبل و دهل و دف میگفتند حراره: عطاش عالی. عطاش عالی. میان سر هلالی. ترا با دز چکارو’. (منتخبات راحهالصدور بقلم پرفسور ادوارد برون در روزنامۀ انجمن همایونی آسیائی چ لندن 1902 میلادی ص 609)
حرارت. قول. تصنیف. ترانه: کخ کخ، حراره و وجد و حال صوفیان. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نسخۀ خطی نخجوانی). حال. ملمع. شرقی. عروض البلد. زجل. موشح. موشحه. ترانه. دف زدن بشادی. کان و کان. کاری. موالیا. قوماه. ملعبه. رقص کردن و تاب دادن دف را از آتش و آوازی که از چند ساز و چند حلق یکمرتبه برآید و غوغای مردم. (غیاث اللغات از لطائف اللغات و شرحهای مثنوی). ترانۀ چندنفر که یک آواز و یک حلق با هم خوانند، کما فی بعض الحواشی. (از حاشیۀ مثنوی چ علاءالدوله) ، آهنگی از موسیقی است. رجوع به آهنگ شود: از خواجگان تو پیشی وز شاعران عمادی بانگ نماز بیشک باشد به از حراره. عمادی شهریاری. و چنانک حراره های سخنشان کی با رکت لفظ و خست معنی در بعض مجالس چندان طرب در مردم پدید می آرد که بسیار قول های بدیع و ترانه های لطیف پدید نیارد. (المعجم شمس قیس ص 337). خر برفت و خر برفت آغاز کرد زین حرارت جمله را انباز کرد زین حرارت پای کوبان تا سحر کف زنان خررفت و خر رفت ای پسر. مولوی. چنگئی کو درنوازد بیست وچار چون نیابد گوش گردد چنگ دار نی حراره یادش آید نی غزل نی ده انگشتش بجنبد در عمل. مولوی. اشعار سخیفی است که مخنثان و مسخرگان و عوام الناس در کوچه ها و مجالس لهو و لعب خوانند و اکنون در ایران ’تصنیف’ گویند و محتمل است خراره با خاءمعجمه باشد و آن آوازی است که بسبب گریه یا غیر آن از گلو بیرون آید، چه مسخرگان و سفها اشعار سخیف خودرا بدین آواز خوانند. (المعجم فی معاییر اشعارالعجم چ طهران حاشیۀ ص 337). در تاریخ سلجوقیه مسمی به راحهالصدور در وقعۀ احمد بن عطاش رئیس ملاحدۀ وزکوه که سلطان محمد بن ملکشاه او را اسیر کرده فرمود تا در کوچه های اصفهان تشهیر کردند گوید ’:... با انواع نثار و خاشاک و سرگین و پشکل و مخنثان حراره کنان در پیش با طبل و دهل و دف میگفتند حراره: عطاش ِ عالی. عطاش ِ عالی. میان سر هلالی. ترا با دز چکارو’. (منتخبات راحهالصدور بقلم پرفسور ادوارد برون در روزنامۀ انجمن همایونی آسیائی چ لندن 1902 میلادی ص 609)
قریه ای است از بلوکات دارالسلطنۀ هرات. و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیع الاول سال 857 هجری قمری درگذشته است بدانجاست. رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج 3 حاشیۀ ص 227 شود
قریه ای است از بلوکات دارالسلطنۀ هرات. و قبر شیخ بهاءالدین عمر که در هفدهم ربیع الاول سال 857 هجری قمری درگذشته است بدانجاست. رجوع به حبیب السیر چ طهران از جزو 3 از ج 3 حاشیۀ ص 227 شود
اثارت. یافتن قصاص. (منتهی الارب). انتقام: وزارت به ابوالعباس داد و به اثارت و استحثاث اموال دست دراز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و اعتذار و استغفار بعد از اثارت ثار مرهمی است. (جهانگشای جوینی).
اِثارت. یافتن قصاص. (منتهی الارب). انتقام: وزارت به ابوالعباس داد و به اثارت و استحثاث اموال دست دراز کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). و اعتذار و استغفار بعد از اثارت ثار مرهمی است. (جهانگشای جوینی).
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 58 هزارگزی جنوب غربی اهواز و 12 هزارگزی مغرب راه اهواز به آبادان در کنار رود خانه کارون در دشت گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از کارون، محصولش غلات و صیفی و سبزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، در 58 هزارگزی جنوب غربی اهواز و 12 هزارگزی مغرب راه اهواز به آبادان در کنار رود خانه کارون در دشت گرمسیری واقع است و 120 تن سکنه دارد. آبش از کارون، محصولش غلات و صیفی و سبزی و شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
سبوس. حساله، دانۀ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه، پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن، کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی. ردی از هر چیز، اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث: قال لعبدالله بن عمر: کیف انت اذا بقیت فی حثالهمن الناس. (منتهی الارب) ، خردۀ کاه
سبوس. حساله، دانۀ تلخ و جز آن که با گندم آمیزد. دنقه، پوست جو و برنج و خرمای کوفته و مانند آن، کنجاره و هر چیز بی خیر و بلایه از هر چیزی. ردی از هر چیز، اراذل و اشرار از مردم و منه الحدیث: قال لعبدالله بن عمر: کیف انت اذا بقیت فی حثالهمن الناس. (منتهی الارب) ، خردۀ کاه