برافژولیدن بر کاری. (حبیش تفلیسی) (دستور اللغه نطنزی) (تاج المصادر بیهقی) .برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن. (منتهی الارب). استحثاث. تحریض. حض. (منتخب) (غیاث). ترغیب: و شاعر آل عباس حث میکند ابوالعباس را بر کشتن بنی امیه. (تاریخ بیهقی). و پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر افراشتن بناء معالی. (تاریخ بیهقی). امراء او را بر توجه هرات حث و تحریض نمودند. (جهانگشای جوینی)، اعجال. استعجال. بشتاب داشتن. حث غبار، حث تراب، انگیختن آن. ثوران آن: و امراءه بیدها مکنسه تحث التراب علی رأسه (علی رأس الملک المیت) . (اخبار الصین و الهند ص 22)
برافژولیدن بر کاری. (حبیش تفلیسی) (دستور اللغه نطنزی) (تاج المصادر بیهقی) .برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن. (منتهی الارب). استحثاث. تحریض. حض. (منتخب) (غیاث). ترغیب: و شاعر آل عباس حث میکند ابوالعباس را بر کشتن بنی امیه. (تاریخ بیهقی). و پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر افراشتن بناء معالی. (تاریخ بیهقی). امراء او را بر توجه هرات حث و تحریض نمودند. (جهانگشای جوینی)، اعجال. استعجال. بشتاب داشتن. حث غبار، حَث تراب، انگیختن آن. ثوران آن: و امراءه بیدها مکنسه تحث التراب علی رأسه (علی رأس الملک المیت) . (اخبار الصین و الهند ص 22)
خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و در حدیث آمده است: ’احثوا علی وجوه المداحین التراب’، ریخته و پاشیده شدن خاک. حثی. تحثاء، عطای اندک دادن. اندک چیزی دادن. اندک دادن عطا. (از منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 248 شود
خاک پاشیدن بر. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). و در حدیث آمده است: ’احثوا علی وجوه المداحین التراب’، ریخته و پاشیده شدن خاک. حثی. تحثاء، عطای اندک دادن. اندک چیزی دادن. اندک دادن عطا. (از منتهی الارب). و رجوع به ذیل دزی ج 1 ص 248 شود
جائی در بلاد هذیل است از ازهری. و جز وی گفته اند: موضعی نزد مثلّم باشد و میان آن و مکه دو روز راه است. سلمی بن مقعد قرمی گوید: انا نزعنا من مجالس نخله فنجیز من حثن بیاض مثلماً. نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نمﱡر باشد. قیس بن العیزاره هذلی گفته است: و قال نساء لو قتلت لسائنا سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع رجال و نسوان باکناف رایه الی حثن تلک الدموع الدوافع. و نیز گوید: اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه تراث و خلاه الصعاب الصعاثر و کاد یوالینا و لسنا بارضهم قبائل من فهم و افضی و ثابر. (معجم البلدان)
جائی در بلاد هذیل است از ازهری. و جز وی گفته اند: موضعی نزد مَثَلَّم باشد و میان آن و مکه دو روز راه است. سلمی بن مقعد قرمی گوید: انا نزعنا من مجالس نخله فنجیز من حثن بیاض مثلماً. نزعنا به معنی جئنا و نجیز به معنی نَمﱡر باشد. قیس بن العیزاره هذلی گفته است: و قال نساء لو قتلت لسائنا سوا کن ذی الشجوالذی انا فاجع رجال و نسوان باکناف رایه الی حثن تلک الدموع الدوافع. و نیز گوید: اری حثناً امسی ذلیلاً کانّه تراث و خلاه الصعاب الصعاثرُ و کاد یوالینا و لسنا بارضهم قبائل من فهم و افضی و ثابُر. (معجم البلدان)
الاکمه الحمراء. و قال الازهری الاکمه و لم یذکر الحمراء قال و یجوز تسکین الثاء. (معجم البلدان). پشتۀ خرد سرخ یا سیاه از سنگها، هر بینی، ارنبۀ بینی. پرۀ بینی، اسب کرۀ کوچک. ج، حثام. (منتهی الارب)
الاکمه الحمراء. و قال الازهری الاکمه و لم یذکر الحمراء قال و یجوز تسکین الثاء. (معجم البلدان). پشتۀ خرد سرخ یا سیاه از سنگها، هَرِ بینی، ارنبۀ بینی. پرۀ بینی، اسب کرۀ کوچک. ج، حثام. (منتهی الارب)
جائی است به مکه قرب الجزوره من دارالأرقم. و برخی گفته اند: حثمه سنگهائی است در ربع عمر بن الخطاب (رض) به مکه. و در حدیث است که گفت: انی اولی بالشهاده و ان الذی أجنی من الحثمه لقادر علی ان یسوقها الی... مهاجربن عبدالله مخزومی گوید: لنساء بین الحجون الی الحثمه فی مظلمات لیل و شرق قاطنات الحجون اشهی الی النفس من الساکنات دور دمشق یتضوّعن ان یضمّخن بالمسک ضماخاً کانه ریح مرق. (معجم البلدان)
جائی است به مکه قرب الجزوره من دارالأرقم. و برخی گفته اند: حثمه سنگهائی است در ربع عمر بن الخطاب (رض) به مکه. و در حدیث است که گفت: انی اولی بالشهاده و ان الذی أجنی من الحثمه لقادر علی ان یسوقها الی... مهاجربن عبدالله مخزومی گوید: لنساء بین الحجون الی الحثمه فی مظلمات لیل و شرق قاطنات الحجون اشهی الی النفس من الساکنات دور دمشق یتضوّعن ان یضمّخن بالمسک ضماخاً کانه ریح مرق. (معجم البلدان)
لغتی است در حطفل در تمام معانی آن، لغتی است در حتفل بفوقانی. بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا، دردی روغن. خره، مال بلایه، چرک زهدان، مردم فرومایه، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب) ، بترین طعام (؟). (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)
لغتی است در حُطفل در تمام معانی آن، لغتی است در حتفل بفوقانی. بقیۀ شوربا یا اشکنۀ باقی زیر شوربا، دردی روغن. خره، مال بلایه، چرک زهدان، مردم فرومایه، ریزه های گوشت در بن دیگ. (منتهی الارب) ، بترین طعام (؟). (در سه نسخۀ خطی مهذب الاسماء)