جدول جو
جدول جو

معنی حث

حث
حث کردن، حث کردن مثلاً تشویق کردن به کاری، برانگیختن
تصویری از حث
تصویر حث
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با حث

حث

حث
کاه ریزه. خردۀ کاه. کاه خرد، باریک از ریگ و خاک، ریگ خشک درشت. (منتهی الارب). ریگ درشت. (مهذب الاسماء) ، نان خشک بی نان خورش، پِست ِ به آب تر ناکرده و نیامیخته: سویق حث. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

حث

حث
برافژولیدن بر کاری. (حبیش تفلیسی) (دستور اللغه نطنزی) (تاج المصادر بیهقی) .برانگیختن بر. (قاضی محمد دهار). افژولیدن. (منتهی الارب). استحثاث. تحریض. حض. (منتخب) (غیاث). ترغیب: و شاعر آل عباس حث میکند ابوالعباس را بر کشتن بنی امیه. (تاریخ بیهقی). و پادشاهان محتشم را حث باید کرد بر افراشتن بناء معالی. (تاریخ بیهقی). امراء او را بر توجه هرات حث و تحریض نمودند. (جهانگشای جوینی)، اعجال. استعجال. بشتاب داشتن. حث غبار، حَث تراب، انگیختن آن. ثوران آن: و امراءه بیدها مکنسه تحث التراب علی رأسه (علی رأس الملک المیت) . (اخبار الصین و الهند ص 22)
لغت نامه دهخدا