جدول جو
جدول جو

معنی حتو - جستجوی لغت در جدول جو

حتو
(تَ کُ هْ)
سخت دویدن. (منتهی الارب). نیک دویدن. (تاج المصادر بیهقی) ، ریشه چادر را اندرون کرده دوختن. (منتهی الارب). فانور دیدن ریشه گلیم. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حتوف
تصویر حتوف
حتف ها، مرگ های طبیعی، موت ها، جمع واژۀ حتف
فرهنگ فارسی عمید
(تَ م م)
تنگ گیری نفقه بر عیال. تنگ گرفتن نفقه بر عیال. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
خرمابن که غورۀ آن ریخته باشد. خرمابن که بیفکند بار خویش. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
حتود بجائی، مقیم شدن بدانجا، خالص الأصل شدن. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
مشارع. (منتهی الارب) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حتد
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حتف. (منتهی الارب) : همه را طعمه سیوف و عرضۀ حتوف گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی). ملک زوزن عنان او عیان بگرفت و به اعیان ارکان اشارت کرد تا سیوف حتوف از نیام برکشیدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حتم
لغت نامه دهخدا
تصویری از حشو
تصویر حشو
انباشتن، مملو کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتل
تصویر حتل
عطا، بلایه از هر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمو
تصویر حمو
خویش شوی، خویش زن، گرمای آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حکو
تصویر حکو
حکایت کردن، باز گفتن، حدیث کردن، نقل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حقو
تصویر حقو
تهیگاه، کرانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفو
تصویر حفو
اکرام کردن، عطا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسو
تصویر حسو
آشامیدنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبو
تصویر حبو
نزدیک شدن، نزدیکی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حد، کوستک ها خچور، آیین ها، اندازه ها زجر کردن و راندن شتران بسرود و آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذو
تصویر حذو
برابر کسی نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتد
تصویر حتد
ناب ناب هر چیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتف
تصویر حتف
مرگ، موت
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی شاهبرگ زبانزد منگیا (قمار) ورق برنده بازی برگی که در بازی ورق گنجفه و مانند آن برنده است، مستمسک دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتم
تصویر حتم
واجب کردن، حکم کردن، محکم کردن، استوار کردن، واجب، ناگزیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتن
تصویر حتن
مانند، قرین، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
از پارسی هاتا ایچ فاید خداوند است و میر و میرزاه - ز عهد و عصر آدم فاید اکنون (قطران) تا تا آنکه: (حتی باو گفتم که نزد شما بیاید)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حجو
تصویر حجو
پاداش دادن، اقامت گزیدن در جائی، استادن بجائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوم
تصویر حتوم
جمع حتم، بایش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بتو
تصویر بتو
گره چوب یا ساقه گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتود
تصویر حتود
ماندگاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
جمع حتف، مرگ ها جمع حتف مرگها هلاکها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوت
تصویر حوت
ماهی بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حتوف
تصویر حتوف
((حُ))
جمع حتف، مرگ ها، هلاک ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آتو
تصویر آتو
شاهبرگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتا
تصویر حتا
هتا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حتی
تصویر حتی
هتا، تا جایی که
فرهنگ واژه فارسی سره