جدول جو
جدول جو

معنی حبسیه - جستجوی لغت در جدول جو

حبسیه
شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در شکایت از حال و بیان رنج های خود می سراید
فرهنگ فارسی عمید
حبسیه
(حَ سی یَ)
مفرد حبسیات. رجوع به حبسیات شود
لغت نامه دهخدا
حبسیه
قصیده ای که شاعر در زندان و مربوط بحبس خود ساخته باشد،جمع حبسیات
تصویری از حبسیه
تصویر حبسیه
فرهنگ لغت هوشیار
حبسیه
((حَ یِّ))
شعری که شاعر در مدت زندانی بودن در وصف حال خود گفته باشد، جمع حبسیات
تصویری از حبسیه
تصویر حبسیه
فرهنگ فارسی معین
حبسیه
بندمویه، شعر زندان
متضاد: غزل، ساقی نامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسیه
تصویر بسیه
(پسرانه)
کافی (نگارش کردی: بهسیه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
(حُ شی یَ)
ابن سلول. نام جد عمران بن حسین است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ سی یَ)
مؤنث دبسی. رجوع به دبسی شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ بَ)
آبی است به عریمه بین دو کوه طی. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی
لغت نامه دهخدا
(حِ بی یَ)
تأنیث حسبی. امور حسبیه. منسوب به حسبه. رجوع به حسبه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ بَ شی یَ)
تأنیت حبشی. زنی حبشی. دده، شتران سخت سیاه، گیاه بهمی بسیار و درهم پیچیده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عَ سی یَ)
منسوب است به قبیلۀ عبس. (معجم البلدان ج 5 ص 112)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
موقوفه. ج، حبائس
لغت نامه دهخدا
(حُ سَ)
بستگی زبان. (مهذب الاسماء). بستگی سخن وقت گفتن: طول الصمت حبسهٌ، ای یحبس اللسان عن النطق، گرفتگی بول. (منتهی الارب). شاشبند
لغت نامه دهخدا
(حِ یَ)
حبوه. و آن نوعی از نشستن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُبْ بی یَ)
صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: گروهی از متصوفۀ مبطله باشند. و قول و معتقد ایشان آن است که بنده چون به درجۀ محبت رسد تکلیفات شرعیه از او ساقط شود و محرمات بر او مباح می گردد و ترک صلات و صیام و حج و زکات و سایر شعائر اسلام و ارتکاب آثام بر او مباح گردد. پناه می بریم به خداوند از این اعتقاد، چه آن بدون شک و ریب کفر صریح است، چنانکه در توضیح المذاهب گفته است. و در بعض کتب آمده است: فرقه ای از مشبهه که گویند: خدای تعالی را نپرستند نه از خوف و نه از طمع بلکه از حب و دوستی
لغت نامه دهخدا
(حَ بی یَ)
کوره ای به زمین یمن از نواحی سبا و بدانجا قلعه ای است موسوم به حب
لغت نامه دهخدا
(حُ شی یَ)
نوعی از موران بزرگ و سیاه، شتران سخت سیاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حسیه
تصویر حسیه
مونث حسی: سهشی مونث حسی: امور حسیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسه
تصویر حبسه
گرفتگی زبان و سخن گفتن بسختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
موسیچه ماده موسیچه و قمری چو مقر یانند از سر و بنان هر یکی نپی خوان (خسروی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حدسیه
تصویر حدسیه
مخونث حدسی، جمع حدسیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبیسه
تصویر حبیسه
زنداننال
فرهنگ لغت هوشیار
زندانی، محبوس
متضاد: آزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد