معنی حبجات - جستجوی لغت در جدول جو

لغت نامه دهخدا

حاجت ها، نیازمندی ها، نیازها، آرزوها، امیدها، جمع واژۀ حاجت

حبه ها، یک دانه ها، یک حب ها، جمع واژۀ حبه

(حِ بَ)

جمع واژۀ حبره

(حُ)

جمع واژۀ حبله. اوراق سمر، نوعی از پیرایه های حمیل

(حَ بَ / حَ بِ)

اولاد حارث بن مالک بن عمرو، ملقب به حبط یا حبط

ج حاجت.
- قاضی الحاجات، برآورندۀ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه ’: گفت (دمنه بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبلۀ حاجات و مقصد امید ساخته’

(حَ رَ)

جمع واژۀ حرجه

(حَبْ با)

جمع واژۀ حبه: چون مرغ در التقاط حبات ایشان را به منقارنقار برمیچیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چاپی ص 350)

جمع حاجت نیازها خواهشها دربایستها

جمع حبه، برزها تخمک ها جمع حبه

جمع حاجت، نیازها، خواهش ها

حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما