جدول جو
جدول جو

معنی حباران - جستجوی لغت در جدول جو

حباران
(حِ)
یاقوت از عمرانی روایت کند که حباران شهریست به شام. (معجم البلدان ج 3 ص 206)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بهاران
تصویر بهاران
(دخترانه)
هنگام بهار، موسم بهار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بارمان
تصویر بارمان
(پسرانه)
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آباگران
تصویر آباگران
(پسرانه)
نام سردار شاپور دوم پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از باران
تصویر باران
(دخترانه و پسرانه)
قطره های آب که بر اثر مایع شدن بخار آب موجود در جو زمین ایجاد می شود و بر زمین می ریزد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
بهار، فصل بهار، هنگام بهار، در وقت بهار، برای مثال درخت اندر بهاران بر فشاند / زمستان لاجرم بی برگ ماند (سعدی - ۱۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بادران
تصویر بادران
فرشتۀ حرکت دهندۀ باد، برای مثال آدمی چون کشتی است و بادبان / تا کی آرد باد را آن بادران (مولوی - ۳۴۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آب که در نتیجۀ سرد و مایع شدن بخارهای آب موجود در جو زمین حاصل می شود و بر زمین فرو می ریزد
باران بهاری: بارانی که در فصل بهار بیاید
باران مصنوعی: بارانی که با پخش کردن مواد شیمیایی بر فراز ابرها به وسیلۀ هواپیما به وجود آید
باران سرخ: بارانی که لکه های سرخ بر زمین باقی می گذارد و آن به علت وجود ذرات غباری است که از بعضی صحراها به خصوص صحراهای افریقا به طبقات بالای جو رفته و با قطره های باران به زمین فرو می ریزد
فرهنگ فارسی عمید
(حُ)
ابن عمرو بن قیس بن جشم بن عبدالشمس. پدر قبیله ای به یمن و از ایشان است ابوسعید حبرانی عبدالله بن بشر سکسکی. (سمعانی ص 153). و ازآن قبیله است ابوراشد و جمعی دیگر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
اسم مکانی یا شهری در شمال شرقی الجزیره واقع در میانۀ رود فرات و خابور و آن همان جائی است که تارح وفات یافته و مدفون گشت و پس از آن لابان برادر ربقه نیز در آنجا سکونت ورزید و عساکر آشوریان برآن دست یافتند و هنوز به اسم قدیمش معروف است، و در کنارۀ رود بلیک واقع میباشد، لکن دکتر بیک گمان می برد که همان حاران حالیه میباشدکه در طرف دریای عتیبه در نزدیکی دمشق واقع است امااعتباری بدین قول نیست، (قاموس کتاب مقدس ص 307)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
صاحب مراصدالاطلاع گوید: شهری است و گمان میکنم که از دیار بنی بکر باشد نزدیک اسعرد.
لغت نامه دهخدا
ترجمه مطر وبا لفظ باریدن و دادن و زدن و گرفتن و خوردن و استادن و چکیدن و گذشتن مستعمل است. (آنندراج). قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد و سبب حصول آن تحثر بخار آبی است که ابر از آن حاصل شده و بادهائی که از روی دریا میوزد چون مقدار زیادی بخار آب با خود دارند موجب باران میشوند. و آب باران جهت آشامیدن بسیار نیکوست و صابون بخوبی در آن کف میکند و برای آشامیدن این آب را نیز با صافی باید صاف کرد. (ناظم الاطباء). قطره های آب که از ابر فروچکد. بارش. کاخ. (برهان). کاخه. اشک ابر. سرشک ابر. ربعه. رجوع به ربعه و لغت محلی شوشتر (نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه) ذیل همین کلمه شود. باران ریزه ریزه کم، رش رش. (ایضاً همان کتاب: رش رش). رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود. مطر. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). غیث. (ترجمان القرآن) (تاج المصادر بیهقی). عفاء. قطر. قطره. رجع. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن). حیا. طفل. مصده. نزل. وسیق. نضیضه. ماعون. هفاه. هلّه. رزق. رشم. عرهوم. قسم. خدر. صوب. صیوب. صیّب. کفی ّ. ودق. (منتهی الارب) :
عطات باد چو باران دل موافق خوید
نهیبت آتش و جان مخالفان پده باد.
شهید.
سپیده سیم رده بود و در و مرجان بود
ستارۀ سحری قطره های باران بود.
رودکی.
آن قطرۀ باران بر ارغوان بر
چون خوی به بناگوش نیکوان بر.
کسائی.
بابر رحمت ماند همیشه دست امیر
چگونه ابر کجا توتکیش باران است.
عماره.
همانا که باران نبارد ز میغ
فزون زآنکه بارید بر سرش تیغ.
فردوسی (از اسدی).
چه باران بدی ناودانی نبود
بشهر [ری اندرون پاسبانی نبود.
فردوسی.
ویحک ای ابر بر گنهکاران
سنگگ و برف باری و باران.
عنصری.
سر و رویم چون نیل، زبان گشته تمنده
ز بالا در باران، ز پس و پیش بیابان.
عسجدی.
صاعقه گردد همی وسیلۀ باران.
ابوحنیفۀ اسکافی.
بنجشک چگونه لرزد از باران
چون یاد کنم ترا چنان لرزم.
ابوالعباس.
همی گویند کاین کهسارهای عالی محکم
نرستستند در عالم ز باد نرم و باران ها.
ناصرخسرو.
با سبکساران از آل مصطفی چیزی مگوی
زآنکه این جهال خود بی ابر می باران کنند.
ناصرخسرو.
چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زآن کس
که بر اعدا سراسر میغ و محنت بود بارانش.
ناصرخسرو.
گرچه آبست قطرۀ باران
چون بدریا رسد گهر گردد.
عبدالواسع جبلی.
چو از دامن ابر چین کم شود
بیابان ز باران پر از نم شود.
نظامی (از شعوری).
هرچند مؤثر است باران
تا دانه نیفکنی نروید.
سعدی.
اگر باران بکوهستان نبارد
بسالی دجله گردد خشک رودی.
سعدی.
- باران تیر:
وز آن پس کی نامدار اردشیر
ز کینه بکشتش بباران تیر.
فردوسی.
وز آن پس بکشتش بباران تیر
تو گر باهشی راه مزدک مگیر.
فردوسی.
ز باران زوبین و باران تیر
زمین شد ز خون چون یکی آبگیر.
فردوسی.
- امثال:
باران آمد ترکها بهم رفت، بصورت توبیخ و استهزاء بعلت غنای لاحق فقر سابق فراموش شد یا با آرایش و پیرایه زشتیها پوشیده گشت. (امثال و حکم دهخدا).
باران از سنگ دریغ نیست و صحبت از ناپذیر دریغ است. (خواجه عبدالله انصاری، از امثال وحکم دهخدا).
باران بصبر پست کند گرچه
نرم است روی آن که خارا را.
ناصرخسرو (از امثال و حکم دهخدا).
باران که در لطافت طبعش خلاف نیست
در باغ لاله روید و در شوره زار خس.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا).
، از یک جا پریدن. (شعوری ج 1 ورق 180) (دمزن) ، دور انداختن. (ناظم الاطباء: بارانه) ، تفاخر کردن. (شعوری ج 1 ورق 180). لاف زدن. (ناظم الاطباء: بارانه)
لغت نامه دهخدا
(هََ بْ با)
به صیغۀ تثنیه، مثنای عود، رجوع به عود شود، کنایه از دو شاهد است، در حدیث: اًنما القضاء جمر فادفع الجمر عنک بعودین، یعنی بوسیلۀ دو شاهد، (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)،
منبر نبی
و عصای او، (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُبْ با)
دهی است از دهستان برکشلو بخش حومه شهرستان ارومیّه، واقع در 12 هزارگزی جنوب خاوری ارومیّه و 6 هزارگزی شمال خاوری شوسه ارومیّه به مهاباد جلگه، معتدل مالاریائی، دارای 181 تن سکنه. آب آن از شهرچای و قنات، محصول آنجا غلات، توتون، انگور، چغندر، حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی، جوراب بافی، راه ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
جمع واژۀ حبار
لغت نامه دهخدا
(حِ)
دو سنگ برپاکرده که بر آنها سنگ دیگر نهند که علاه باشد و عرب بر آن کشک خشک کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) :
لاتنفع الشاوی فیها شاته
و لا حمارا و لا علاته.
راجز (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبردان
تصویر حبردان
آمه زکابدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حب دان
تصویر حب دان
قوطی یا جعبه ای که جای حب است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حباریات
تصویر حباریات
از پارسی: هوبرگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برباران
تصویر برباران
کشت زاری که در هنگام باران کشته شود
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گل سرخیان که خاردار است و دارای گلهای سفید و قرمز و صورتی میباشد. گل آذینش دیهیم است. میوه اش قرمز و کوچک و کمی تلخ مزه است. این گیاه دارای گونه های مختلفی است که در تمام جنگلهای شمالی ایران (طوالش و گیلان و کلارستاق و نور و کجور و گرگان) وجود دارد و بیشتر در ارتفاعات فوقانی جنگل دیده میشود می انز راج اربو الم دلی الندری گارن. ملج غبیرای بری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارانه
تصویر بارانه
شاه تیر چوب بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
لباسی که آب در آن نفوذ نکند و هنگام باریدن برف و باران آنرا بر تن می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بهاران
تصویر بهاران
هنگام بهار، فصل بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بادران
تصویر بادران
حرکت دهنده باد، فرشته ای که باد را حرکت دهد
فرهنگ لغت هوشیار
معمور دایر بر پا مقابل ویران خراب: شهر آبادان کشور آبادان، مزروع کاشته، پر مشحون ممتلی، سالم تن درست فربه: (شتر به فربه و آبادان گشت) (کلیله)، مرفه در رفاه، ماء مون ایمن مصون یا آبادان بودن، بصفت آبادان متصف بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبایان
تصویر آبایان
نام کوهیست که گویند ارتفاع آن چهل فرسنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
خزانمیان دو ماه رومی کانون یکم و دوم دویم دوماه میان زمستان ازماههای رومی، کانون اول وکانون دوم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آبی که از ابر بر روی زمین میریزد، بارش
فرهنگ لغت هوشیار
پرتاب کردن بمب از بالا بر روی زمین و ریختن بمبهای پیاپی بموضعی، بمباردمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باران
تصویر باران
قطره های آبی که به صورت پیاپی از ابر می بارد. مجازاً، ریزش فراوان و پیاپی چیزی
باران آمدن و خون شستن: کنایه از بلای عظیم آمدن و باعث قتل عام شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هباران
تصویر هباران
((هَ بّ))
دو ماه میان زمستان، از ماه های رومی، کانون اول و کانون دوم
فرهنگ فارسی معین
بارش، ذهاب، مطر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باران درخواب رحمت و برکت بود از خدای تعالی بر بندگان چون عام بود و به همه جا برسد. و خواب دیدن باران به وقت خویش نیکوتر است به وقتی که مردمان باران خواهند بهتر باشد. اما اگر آن باران خاص است، چنانکه بر یک جا باران سخت می بارید و جز آنجا جای دیگر نبارید این چنین، دلیل کند بر رنج و بیماری بر اهل آن موضع و سختی که به ایشان رسد. اگر بیند که باران آهسته می بارید، دلیل کند بر خیر و منفعت اهل آن موضع. اگربیند که اول سال یا اول ماه باران بارید، دلیل کندکه در آن سال یا در آن ماه فراخی و نعمت زیاد پیدا شود. اگر بیند که باران تیره و سخت بود که می بارید، دلیل کند بر بیماری که در آن هلاک شود. محمدبن سیرین گوید: اگر بدید که باران سخت نه به وقت خویش می بارید، دلیل است که در آن دیار، لشکر رنج و بلا رسد و اگر بیند که با آب باران مسح می کرد، دلیل که از ترس و بیم ایمن شود. اگر بیند که باران بر سر وی می بارید، دلیل بود که به سفر رود و با سود و منفعت باز آید. اگر بیند که باران بر سر مردمان چون طوفان می بارید، دلیل بود که در آن دیار مرگ مفاجات پدید آید. اگر بیند که از هر قطره باران آواز همی آید، دلیل است عزت و جاه او زیاد شود. اگر بیند باران عظیم می بارید، چنانکه جوی ها از آن روان شد و زیانی بدو نرسید، دلیل که پادشاه تعصب کند و شر وی از خود باز دارد و اگر بیند از آن جوی ها نتوانست گذشت، دلیل که شر پادشاه از خود دفع سازد. اگر بیند که آب از هوا همی آید. به کردار باران، دلیل است که عذاب حق تعالی و بیماری در آن موضع پدید آید. حضرت دانیال
دیدن باران درخواب بر دوازده وجه است. اول: رحمت. دوم: برکت. سوم: فریاد خواستن. چهارم: رنج و بیماری. پنجم: بلا. ششم: کارزار. هفتم: خون ریختن. هشتم: فتنه. نهم: قحط. دهم: امان یافتن. یازدهم: کفر. دوازدهم: دروغ .
اگر بیند به جای باران انگبین همی بارید، دلیل که نعمت و غنیمت در آن دیار بسیار باشد و هر چیز که بیند که از آسمان می بارید تاویلش از جنس آن چیز بود. اگر بیند که آب باران صاف و روشن بود، دلیل که بر قدر آن خیر و راحت بدو رسد. اگر بیند که آب باران تیره و ناخوش بود، دلیل که بر قدر آن رنج و بیماری کشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب