جدول جو
جدول جو

معنی حایضه - جستجوی لغت در جدول جو

حایضه
(یِ ضَ)
آنکه او را حیض افتاده باشد. حایض. (منتهی الارب) (صراح)
لغت نامه دهخدا
حایضه
زن دشتان حایض
تصویری از حایضه
تصویر حایضه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فایضه
تصویر فایضه
(دخترانه)
مؤنث فائض
فرهنگ نامهای ایرانی
(ءِ ضَ)
حائض
لغت نامه دهخدا
(یِ)
نعت فاعلی از حیض. حایضه. (منتهی الارب) (صراح). ج، حیض، حوایض. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب). و رجوع به حائض شود:
حایض او، من شده به گرمابه
ماهی او، من طپیده در تابه.
سنائی.
لعبت زرنیخ شد این گوی زرد
چون زن حایض پی لعبت مگرد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
یک دفعه از دفعات خون حیض و حیض یک باره. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
ارض حمیضه، زمین حمض ناک. (منتهی الارب). زمین پراز حمض. (اقرب الموارد). ج، حمض. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ رَ ضَ)
نام موضعی از بلاد هذیل که تأبط شراً در آنجا بقتل رسید و مادرش در شعری که در رثاء پسر سرود نام این محل را یاد کرد. رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
نعت فاعلی مؤنث از حمض و حموض (منتهی الارب) و حموضه، ابل حامضه، شتران شورگیاه خورنده. ج، حوامض. شترانی که گیاه شور خورده باشند
لغت نامه دهخدا
(مِ ضَ)
چشمۀ آبی است مقابل چاه حلوه واقع میان سمیراء و حاجر. ابوزیاد گوید: حامضه آبی است از آبهای بکر بن کلاب. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(رِضَ)
تأنیث حارض، زن بیمار برجای مانده و مشرف بر مرگ، گداخته جسم
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ)
رجوع به حائنه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ رَ)
رجوع به حائره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ ضَ)
ملک ید: اخرجت له حضیضتی و بضیضتی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حیضه
تصویر حیضه
سنگین و سد شدن معده از غذای ناگوار، یک دفعه از دفعات خون حیض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایض
تصویر حایض
جمع حیض و حوایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمیضه
تصویر حمیضه
شوره زار شبدر ترشک شبدر ترشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائضه
تصویر حائضه
زن دشتان حایض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایض
تصویر حایض
((یِ))
زنی که در حالت حیض است، بی نماز
فرهنگ فارسی معین
بی نماز، قاعده، دشتان
متضاد: جنب
فرهنگ واژه مترادف متضاد