نعت فاعلی از حکایت، حکایت کننده، روایت کننده، نقل آورنده، گزارنده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار، آگاهی دهنده، نقل کننده، ج، حکاه، - حاکی از، دلیل بر، حاکی از فلان امر بودن، انباء از آن یعنی معنی و فحوی و مستنبط از آن این است: نامۀ دوست حاکی از دل اوست دوست را چیست به ز نامۀ دوست ؟ سنائی، آینه بی نقش شد یابد بها زآنکه شد حاکی ز جمله نقشها، مولوی، - حاکی صوت، اسمی که آوای چیزی را برساند، اسم صوت، - امثال: لیس علی الحاکی من حرج، بر حکایت کننده حرج نباشد، نقل کفر، کفر نیست، (از مسائل کلامی)، متکلمین فرق مختلف چندین کتاب بعنوان الحکایه و المحکی نوشته اند، از آن جمله است ابومحمد جعفر بن مبشر معتزلی متوفی به سال 234 هجری قمری (الانتصار ص 81) و ابوالفتح عثمان بن جنی، نحوی معروف، متوفی به سال 392، که علم الهدی سید مرتضی بر آن ردّ نوشته (فهرست طوسی ص 220) (روضات ص 466) و ابن قتیبۀ دینوری (213 - 276) که شیخ مفید آنرا رد کرده (فهرست طوسی ص 315) و نجاشی نقضی در همین باب از کتاب عتبی به شیخ مفید نسبت داده (رجال نجاشی ص 286)، و آن شاید اشتباه باشد و مقصوداز حکایت نقل قول غیر است به همان شکلی که او آورده است، بر سبیل حکایت بدون افزایش یا کاهش (مجمعالبحرین ص 32)، و در این صورت بر حکایت کننده (حاکی) راجع به مضمون و مطلب حکایت بحثی وارد نیست، و اگر حرجی باشد بر کسی است که حکایت از او شده (محکی عنه) چنانکه سیدمرتضی، ابن راوندی را در نقل و حکایت اهل مذاهب چون او آنها را فقط بر سبیل حکایت آورده است مقصر نمی شمارد، ولی جاحظ را برخلاف وی چون اظهار تعلق و عقیده به حکایت خود کرده خطاکار میداند، (شافی ص 13) (خاندان نوبختی چ تهران 1311 هجری شمسی ص 123)
نعت فاعلی از حکایت، حکایت کننده، روایت کننده، نقل آورنده، گزارنده، ناقل، محدث، راوی، خبرگزار، آگاهی دهنده، نقل کننده، ج، حکاه، - حاکی از، دلیل بر، حاکی از فلان امر بودن، انباء از آن یعنی معنی و فحوی و مستنبط از آن این است: نامۀ دوست حاکی از دل اوست دوست را چیست به ز نامۀ دوست ؟ سنائی، آینه بی نقش شد یابد بها زآنکه شد حاکی ز جمله نقشها، مولوی، - حاکی صوت، اسمی که آوای چیزی را برساند، اسم صوت، - امثال: لیس علی الحاکی من حرج، بر حکایت کننده حرج نباشد، نقل کفر، کفر نیست، (از مسائل کلامی)، متکلمین فرق مختلف چندین کتاب بعنوان الحکایه و المحکی نوشته اند، از آن جمله است ابومحمد جعفر بن مبشر معتزلی متوفی به سال 234 هجری قمری (الانتصار ص 81) و ابوالفتح عثمان بن جنی، نحوی معروف، متوفی به سال 392، که علم الهدی سید مرتضی بر آن ردّ نوشته (فهرست طوسی ص 220) (روضات ص 466) و ابن قتیبۀ دینوری (213 - 276) که شیخ مفید آنرا رد کرده (فهرست طوسی ص 315) و نجاشی نقضی در همین باب از کتاب عتبی به شیخ مفید نسبت داده (رجال نجاشی ص 286)، و آن شاید اشتباه باشد و مقصوداز حکایت نقل قول غیر است به همان شکلی که او آورده است، بر سبیل حکایت بدون افزایش یا کاهش (مجمعالبحرین ص 32)، و در این صورت بر حکایت کننده (حاکی) راجع به مضمون و مطلب حکایت بحثی وارد نیست، و اگر حرجی باشد بر کسی است که حکایت از او شده (محکی عنه) چنانکه سیدمرتضی، ابن راوندی را در نقل و حکایت اهل مذاهب چون او آنها را فقط بر سبیل حکایت آورده است مقصر نمی شمارد، ولی جاحظ را برخلاف وی چون اظهار تعلق و عقیده به حکایت خود کرده خطاکار میداند، (شافی ص 13) (خاندان نوبختی چ تهران 1311 هجری شمسی ص 123)
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابل آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
آلوده به خاک، خاک آلود، تهیه شده از خاک، رنگی شبیه قهوه ای روشن مانند رنگ خاک، به رنگ خاک، کنایه از آدمی، مردم، مقابلِ آبی، مربوط به خشکی، کنایه از فروتن، افتاده، برای مِثال بنی آدم سرشت از خاک دارند / اگر خاکی نباشد آدمی نیست (سعدی - ۱۰۶)، کنایه از خوار، ذلیل، کنایه از فروتن بودن، افتاده بودن
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد