جدول جو
جدول جو

معنی حانط - جستجوی لغت در جدول جو

حانط
(نِ)
نعت فاعلی از حنوط، احمر حانط، نیک سرخ. سخت سرخ. سرخ سرخ. سرخی سرخ. احمر قانی، ثمرۀ غضا، ادیم حانط، پوست سرخ رنگ، مرد باگندم. مرد با گندم بسیار، حانطالصره، خداوند صرۀ کلان. بسیاردرم، حانطالی ّ، دشمن است با من و کینه دارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حانی
تصویر حانی
(دخترانه و پسرانه)
میش یا گاو وحشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حائط
تصویر حائط
دیوار، جدار، بستانی که اطرافش دیوار باشد
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
از نواحی یمامه است. حفصی گوید: سوق الفقی آنجا بوده است. (معجم البلدان ج 2 ص 204)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
موضعی به مغرب بیجناباد از نواحی مکران
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنذ. بریان کننده
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از حنث. شکننده قسم. خلاف کننده قسم. شکننده سوگند. سوگندشکننده. سوگندشکن، زنهارخوار، خلف وعده کننده. خلف عهد کننده، مائل شده ازحق به باطل، مائل شده از باطل به حق.
- حانث گردانیدن کسی را، مائل گردانیدن از باطل به سوی حق یا از حق به باطل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
ناحیه ای است به یمامه
لغت نامه دهخدا
(یِ)
مراد زمینی است در داخل شهر که اطراف آن دیوار کشیده باشند و در آن زراعت کنند. این گونه زمینها را امروزدر سبزوار حیط بر وزن نمط و در مشهد حیطه بر وزن بیضه گویند. (حواشی تاریخ بیهق از بهمنیار ص 332)
لغت نامه دهخدا
شهریست به دیاربکر، در آنجا معدن آهن هست که به دیگر شهرها برند، ابوصالح عبدالصمدبن عبدالرحمان بن احمد بن عباس حنوی وابوالفرج احمد بن ابراهیم مرجی حنوی بدان منسوبند، (معجم البلدان)، حانی و سیلوان، شهری وسط است از اقلیم چهارم، حقوق دیوانیش صدوهفتادویک هزار دینار است، (نزههالقلوب ص 103)، و رجوع به تاریخ مغول ص 138 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب به حانوت، (منتهی الارب) (اقرب الموارد)، صاحب حانوت، (اقرب الموارد)، منسوب به شهر حانی، و حنوی برخلاف قیاس است، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مردی که ریش وی دراز و انبوه باشد، حاجتمند شدن. محتاج شدن. نیازمند گشتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نومید. (ناظم الاطباء). ناامید. نومید. مأیوس. آیس
لغت نامه دهخدا
(حُ نُ)
جمع واژۀ حنوط. (مهذب الاسماء). رجوع به حنوط شود
لغت نامه دهخدا
(حَ نَ)
جمع واژۀ حنطه. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). رجوع به حنطه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ضَجْ جُ)
رسیدن گیاه رمث و سپید گردیدن و پخته شدن آن. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نیک سیاه. (منتهی الارب). سیاه سیاه. حالک. سیاهی سیاه. سخت سیاه
لغت نامه دهخدا
(حانْ نَ)
نعت فاعلی مؤنث از حنین، ناقه که از جدایی بچۀ خود بنالد، ناقه: ما له حانه و لا آنه، او را نه ناقه ونه گوسفند است، ای لا ناقه و لا شاه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
معرب خانه، دکان می. (منتهی الارب). دکان می فروش. (مهذب الاسماء). خانه خمّار. میخانه. (زمخشری). دکان خمار و غیر او. میکده. خراب گاه. دکان شراب. ج، حانات. (زمخشری) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
بوی خوش برای مردگان. (ناظم الاطباء) (آنندراج) (منتهی الارب). هر بوی خوش که به کفن و جسد مردگان زنند. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از حبط و حبوط، باطل
لغت نامه دهخدا
(حان ن)
نعت فاعلی از حنین. (منتهی الارب) ، آرزومند. (مهذب الاسماء) ، نیک طرب کننده و آرزومندشونده. (آنندراج) ، بشدّت گریه کننده از حزن، و شادی کننده از فرح
لغت نامه دهخدا
(حَنْ نا)
گندم فروش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) (دهار). ج، حناطون. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) ، حنوطفروش. (منتهی الارب). خوشبوفروش. (غیاث). خوشبوی فروش برای مردگان. ج، حناطون. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، آنکه جسد مرده را حنوط کند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
نعت فاعلی از ثنط
لغت نامه دهخدا
تصویری از حناط
تصویر حناط
کسی که جسد میت را حنوط کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانث
تصویر حانث
شکننده قسم، خلاف وعده کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حان
تصویر حان
فروشگاه میفروشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انط
تصویر انط
راس (سفر) دور، زمین پرت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حانک
تصویر حانک
سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حایط
تصویر حایط
دیوار بست، دیوار جدار، جمع حیطان حیاط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائط
تصویر حائط
دیوار، جدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانط
تصویر قانط
خشک نا امید نومید مایوس، جمع قانطین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قانط
تصویر قانط
((نِ))
ناامید، نومید، مأیوس، جمع قانطین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حناط
تصویر حناط
((حَ نّ))
آن که جسد مرده را حنوط کند، گندم فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حایط
تصویر حایط
((یِ))
دیوار
فرهنگ فارسی معین