جدول جو
جدول جو

معنی حامد - جستجوی لغت در جدول جو

حامد
(پسرانه)
سپاسگزار
تصویری از حامد
تصویر حامد
فرهنگ نامهای ایرانی
حامد
سپاسگزار
تصویری از حامد
تصویر حامد
فرهنگ فارسی عمید
حامد
(مِ)
ابن سمجون (سمحون) ، مکنی به ابوبکر. ابن البیطار در مفردات خود مکرر از مفردات او نقل کند ازجمله در شرح کلمه هندبا و حریر. رجوع به ابن سمجون در همین لغت نامه و رجوع به الأعلام زرکلی ج 1ص 208 و حلل السندسیه ج 1 ص 229 و ج 2 ص 120 و 121 شود
ابن علی بن حامد کحال. او و پدر و برادر وی همگی در کحالت، و چشم پزشکی شهرت بسزا دارند. برادر او عبدالرحیم بن علی بن حامد کحال معروف به دخوار است. رجوع به عبدالرحیم... و نیز رجوع به عیون الانباء ج 2 ص 239 شود
ابن محمد یا احمد بن محمد، مکنی به ابوریان اصفهانی. وزیر عضدالدوله. یاقوت در معجم الادباء ج 1 ص 335 و 336 داستان مساعدت وی را در رهائی ابراهیم بن هلال صابی آورده است. رجوع به احمد بن محمد اصفهانی شود
ابن محمود بن عیسی، مکنی به ابومحمد و ملقب به ثقفی. وی از شاذکونی و علی بن محمد طنافسی روایت آرد و عبدالله پدر ابونعیم اصفهانی ازوی روایت کند. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 293 شود
ابن اسحاق بن ابراهیم ماهان بن بهمن بن بسک ارجانی فارسی، معروف به موصلی، فرزند اسحاق موصلی مغنی و موسیقی دان معروف است. رجوع به معجم الأدباء چ مارگلیوث ج 2 ص 223 شود
ابن عمرو، ملقب به سرباوک (؟). یکی از سران لشکر یعقوب لیث صفاریست و او رئیس عیاران سیستان بود. رجوع به تاریخ سیستان ص 194، 196-199، 202 و رجوع به سرباتک شود
ابن مروان (قاضی شیخ...) ، مکنی به ابوعبدالله. مستوفی او را در عداد وجوه مذهب امام احمد بن حنبل آورده است. رجوع به تاریخ گزیده ص 799 شود
ابن اسحاق اصفهانی. از محمد بن زنبور مکی روایت کند. و محمد بن جعفر بن یوسف مؤدب ازوی روایت آرد. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 294 شود
ابن صباح، مکنی به ابوغسان مؤدب. وی از ابراهیم بن عامر بن ابراهیم روایت کند. رجوع به اخبار اصفهان ابونعیم ج 1 ص 294 شود
ابن اسحاق. از عبدالله بن عمران روایت کند و محمد بن جعفر بن یوسف ازوی روایت آرد. رجوع به اخبار اصفهان ج 1 ص 293 شود
لغت نامه دهخدا
حامد
(مِ)
نعت فاعلی از حمد. ستایشگر. حمدکننده. درودفرستنده. سپاسگزار. ستاینده. (دهار). ج، حامدون: التائبون العابدون الحامدون السائحون. (قرآن 112/9). وجود مبارک خود را ذلیل عزت و اسیر شوکت و رهین منت بیگانه نساخت، و ثنا و ستاگوی او در بزم بذل مواهب و در رزم قرع کتائب، حامد او تقوی و زهددر دنیا و پرستاری اولی القربی و مادح وی اجتناب از هوی... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 هجری قمری ص 447)
لغت نامه دهخدا
حامد
(مِ)
تل حامد، موضعی است از کوه حراء مشرف بر مکه. ابوصخر هذلی گوید:
بأغزر من فیص الاسیدی خالد
و لامزبد یعلو جلامید حامد.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
حامد
حمد کننده، درود فرستنده، سپاسگزار، ستایشگر، ستاینده
تصویری از حامد
تصویر حامد
فرهنگ لغت هوشیار
حامد
((مِ))
ستاینده، ستایشگر
تصویری از حامد
تصویر حامد
فرهنگ فارسی معین
حامد
ثناخوان، ثناگو، ستایشگر، ستاینده، مداح، مدیحه سرا
متضاد: هجاگو، سپاسگزار
متضاد: ناسپاس
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامی
تصویر حامی
(پسرانه)
مدافع، حمایت کننده، پشتیبان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احمد
تصویر احمد
(پسرانه)
بسیار ستوده، یکی از نامهای پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حامده
تصویر حامده
(دخترانه)
مؤنث حامد، سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محامد
تصویر محامد
محمدت، ستودن، ستایش، آنچه شخص را به آن بستایند، آنچه موجب ستودن شخص بشود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
رادویانی در ترجمان البلاغه ص 97 از او آورده است:
تن نه همی باشد آگه ز جان
جان نه همی باشد آگه ز تن
لغت نامه دهخدا
(مَ مِ)
جمع واژۀ محمده. (دهار) (ناظم الاطباء). به معنی کردارهای نیک و ستایشها. (ناظم الاطباء). ستایشها و خصلتهای نیک و این جمع محمدت است. (غیاث) : مکارم اخلاق و محامد صفات. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
جمال دولت عالی محمد محمود
سر فضایل و روی محامد و فرهنگ.
فرخی.
از نام و کنیت تو جهان را محامداست
وز فضل و جود تو همه کس را فواید است.
منوچهری.
از تقریر شکر... و نثر محامد و دعا پرداختند. (کلیله و دمنه). و اگر در محامد اخلاق و مآثر اعراق این پادشاه... خوض و شروع افتد. (سندبادنامه ص 17). ذکر محامد پادشاه اسلام اتابک ابوبکر بن سعد... (سعدی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاسد
تصویر حاسد
رشک برنده، حسد برنده، حسود، بد خواه، حسد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقد
تصویر حاقد
کینه ور، بدخواه، بد اندیش
فرهنگ لغت هوشیار
نوه نبیره، پیشیار، نگارگر فرزند زاده نبیره نوه، خدمتکار مدد کار خادم، جمع حفده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامی
تصویر حامی
حمایت کننده بعنایت و کرم دفاع کننده، پشتیبان، هوادار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامز
تصویر حامز
نکته سنج آسانگیر: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامل
تصویر حامل
حمل کننده، برنده، بار بردار، نگاه دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامض
تصویر حامض
ترشمزه، ترشیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامد
تصویر جامد
یخ بسته، افسرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حامر
تصویر حامر
خردار دارنده خر، خر ماهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرمد
تصویر حرمد
لای لجن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصد
تصویر حاصد
درو کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حماد
تصویر حماد
ستایش کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ناآگاه، خودپسند، بر آمده پستان بر آمده و پر شیر، سراینده سرود گوی، بازی کننده، پیوسته رونده شتر و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رامد
تصویر رامد
کهنه بکاره کهنه ای که به کار آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احمد
تصویر احمد
ستوده تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامد
تصویر محامد
جمع محمده، هو سرشست ها جمع محمدت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محامد
تصویر محامد
((مَ مِ))
جمع محمده، کردارهایی که موجب ستایش شود، خصلت نیکو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامل
تصویر حامل
بارآور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جامد
تصویر جامد
سنگ شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حامی
تصویر حامی
پشتیبان
فرهنگ واژه فارسی سره
خصایل، محمدت ها، صفات نیک، مکارم
متضاد: ذمائم
فرهنگ واژه مترادف متضاد