جدول جو
جدول جو

معنی حالف - جستجوی لغت در جدول جو

حالف
(لِ)
مایکل ویلیام، آوازخوان و آهنگساز ایرلندی که به سال 1808 میلادی در دوبلین بدنیا آمد و در 1870 میلادی درگذشت، او از کشورهای ایتالیا و فرانسه و آلمان و روسیه دیدن کرد و در همین سفرها اپراهای خود را نوشت
لغت نامه دهخدا
حالف
(لِ)
نعت فاعلی از حلف. سوگندیادکننده. سوگندخورنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حالی
تصویر حالی
آگاه، متوجه، ملتفت، فعلی، کنونی، مناسب حال
به محض اینکه، در حال، در ساعت، در دم، در وقت، برای مثال در آن مجلس که او لب برگشادی / نبودی تن که حالی جان ندادی (نظامی۲ - ۲۱۵)، گرفتند حالی جوان مرد را / که حاصل کن این سیم یا مرد را (سعدی۱ - ۸۵)اکنون، حالا، در آن موقعیت
آراسته
حالی شدن: دریافتن، فهمیدن، درک کردن
حالی کردن: بیان کردن مطلبی برای کسی تا خوب بفهمد و دریابد، فهماندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حلاف
تصویر حلاف
بسیار سوگندخورنده، کسی که بسیار قسم یاد کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالف
تصویر تالف
الفت یافتن، دوست شدن، دمساز شدن، دلجویی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محالف
تصویر محالف
هم سوگند، هم عهد، هم پیمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحالف
تصویر تحالف
با هم سوگند خوردن و عهد و پیمان بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سالف
تصویر سالف
ماضی، متقدم، گذشته، پیش رفته، پیشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالق
تصویر حالق
زایل کننده و سترندۀ موی، سرتراش، دارویی که موی بدن را زایل کند مانند زرنیخ و نوره، کوه بسیار بلند که گیاهی در آن نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مالف
تصویر مالف
آنچه مردم به آن الفت می گیرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالب
تصویر حالب
میزنای، دوشنده، دوشندۀ شیر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
با هم عهد و پیمان بستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، بهم (با هم) سوگند خوردن. (زوزنی). سوگند خوردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ لِ)
جمع واژۀ زحلوفه، جای لغزان از بالا به نشیب که کودکان بر آن بلغزند، یا جای نشیب... (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ زحلوفه، جانوری کوچک که بر پای میرود و بمورچه میماند. آن را بزحالیف نیز جمع بندند. (از منتهی الارب). جانورانی خردنددارای پایهایی مانند مورچگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
حلیف. (یادداشت دهخدا). هم عهد و هم پیمان و هم سوگند. (ناظم الاطباء). رجوع به حلیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از حالک
تصویر حالک
سخت سیاه، موحش هولناک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالف
تصویر سالف
پیش رفته، متقدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحالف
تصویر زحالف
جمع زحلوفه، سرسره ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحالف
تصویر تحالف
با هم سوگند خوردن و عهد بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تالف
تصویر تالف
دل بدست آوردن، دوست شدن تلف شونده، تباه، نابود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خالف
تصویر خالف
گول، احمق، نا نجیب
فرهنگ لغت هوشیار
سوگند خورنده آنکه قسم بسیار یاد کند بسیار سوگند خورنده. بسیار سوگند خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائف
تصویر حائف
ستمگر، جائر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافل
تصویر حافل
پر شیر پر بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقف
تصویر حاقف
کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالا
تصویر حالا
اینک ایدون نون اکنون درین وقت الان الحال: (حالا فرصت ندارم) اکنون، اینک، الان، کنون، این زمان، در همین وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالب
تصویر حالب
سیاهرنگ ناف، میزه نای، شیر دوش میزه نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالت
تصویر حالت
وضع، شان، طریقه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالق
تصویر حالق
زایل کننده و سترنده موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالم
تصویر حالم
پوشسبا (پوشسب احتلام)، بالیده برنا (بالغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاله
تصویر حاله
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالی
تصویر حالی
فوراً، فی الفور، هماندم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جالف
تصویر جالف
ریستک (وبا)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحالف
تصویر تحالف
((تَ لُ))
با هم سوگند خوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالت
تصویر حالت
سان، کنونه، فتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حالا
تصویر حالا
اکنون، کنون، اینگاه
فرهنگ واژه فارسی سره