جدول جو
جدول جو

معنی حالات - جستجوی لغت در جدول جو

حالات
جمع واژۀ حالت: لی مع اﷲ حالات لایسعنی فیها ملک مقرب و لا نبی مرسل،
- حالات الدهر، گردشهای روزگار
لغت نامه دهخدا
حالات
جمع حالت، جاوران جاورها، چگونگی ها جمع حالت. کیفیات چگونگیها اوضاع، وقایع حوادث
فرهنگ لغت هوشیار
حالات
احوال، اوضاع، کیفیات، حوادث، وقایع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالات
شرایط
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجات
تصویر حاجات
حاجت ها، نیازمندی ها، نیازها، آرزوها، امیدها، جمع واژۀ حاجت
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
جمع واژۀ حامله
لغت نامه دهخدا
(جِ)
شتران پی کرده که در رفتن به یک پای برجهند. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
ج حاجت.
- قاضی الحاجات، برآورندۀ نیازها. یکی از اسماء صفات باری عزاسمه ’: گفت (دمنه بر درگاه ملک مقیم شده ام و آن را قبلۀ حاجات و مقصد امید ساخته’
لغت نامه دهخدا
(حُ)
جمع واژۀ حبله. اوراق سمر، نوعی از پیرایه های حمیل
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حواله. رجوع به حواله شود
لغت نامه دهخدا
به یونانی اسفنج است، (فهرست مخزن الادویه) (تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(حَ مَ)
جمع واژۀ حمله. رجوع به حمله شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است ازدهستان دلاور بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار که در 31هزارگزی جنوب باختری دشتیاری به چاه بهار واقع است و 45تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
فی الفور. درحال
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حانوت و حانه
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حیله، (منتهی الارب)، رجوع به حیله شود
لغت نامه دهخدا
لقب ابوعبداﷲ احمد بن محمد بن اسحاق بن ابراهیم همدانی، معروف به ابن فقیه، رجوع به احمد بن محمد بن اسحاق و به ابن الفقیه در همین لغت نامه شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حافه، کناره های رود، (مهذب الاسماء)، اطراف و جوانب، حاجات
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
پشته های سنگ است. بدیار ضباب وآن را حسله و حسیله نیز نامند. و بعضی گفته اند کوههای سپید است به جنب رمل الغضا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حفله. رجوع به حفله شود
لغت نامه دهخدا
نهری است درجنوب غربی فرانسه با مجرائی بطول 75 هزارگز که به رود خانه گارن میپیوندد
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ ماله، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)، رجوع به ماله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
چیزهای محال، و امکان ناپذیر. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ محال. امر نابودی که بودن آن ممکن نباشد. (آنندراج) ، سخنان بیهوده و باطل و بی سروبن. یاوه:
مترس از محالات و دشنام دشمن
که پرژاژ باشد همیشه تغارش.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ احاله
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ هاله، رجوع به هاله شود
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ حاره، کلاته ها و ده های خرد که خانه های آنها یکجا باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از غالات
تصویر غالات
جمع عال، کوپله ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شالات
تصویر شالات
جمع شال، ازپارسی شال ها به گونه رمن سوسمارماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملات
تصویر حملات
جمع حمله، تاخت ها تازها جمع حلمه تاختنها تاختها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حافات
تصویر حافات
اطراف و جوانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
جمع حاجت نیازها خواهشها دربایستها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حملات
تصویر حملات
((حَ مَ))
جمع حمله، تاخت ها، تاختن ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاجات
تصویر حاجات
جمع حاجت، نیازها، خواهش ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حملات
تصویر حملات
آفندها
فرهنگ واژه فارسی سره
حاجت ها، حوائج، خواهشها، نیازمندی، دربایست ها، نیازها
فرهنگ واژه مترادف متضاد