جدول جو
جدول جو

معنی حاصور - جستجوی لغت در جدول جو

حاصور
مجهولاً، سوده سم گردیدن اسب از سنگ و جز آن و کذلک الابل و غیرها. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). لنگیدن ستور از رفتن. (از دهار) (از تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاصر
تصویر حاصر
محصور کننده، درحصار کننده، بازدارنده، شمارنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حصور
تصویر حصور
تنگدل، ویژگی مردی که از آمیزش با زنان پرهیز کند یا به آن ها رغبت نکند، بخیل
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
لقب یوحنا المعمدان. (اقرب الموارد). لقب یحیی بن زکریا. (ترجمان عادل). ان الله یبشّرک بیحیی مصدقاً بکلمه من الله و سیداً و حصوراً. (قرآن 39/3). چون از ازدواج خودداری میکرد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
تنگدل. بخیل، ناقۀ تنگ سوراخ پستان. اشتر که سوراخ پستان بسته بود. (آنندراج) ، مردی که از آرامش با زنان پرهیز کند با قدرت. یا مرد بازداشته شدۀ از آرامش با زنان، یا آنکه به زن رغبت نکند. آنکه با وجود مردی به زن میل نکند. (غیاث). آنکه گاهی با زنی نزدیک نشده باشد. خویشتن دار. آنکه از زنان پرهیزد با توانائی. آنکه حاجتش نبود بزنان. (السامی فی الاسامی). پاکدامن. پارسا. (نصاب الصبیان). آنکه با زنان نزدیکی نکند. (مهذب الاسماء) (ترجمان عادل) ، مرد بریده شرم و خصیه برآورده، مرد ترسان، مرد بازایستندۀ از چیزی، مرد نهان دارندۀ راز. خوددار از حرام
لغت نامه دهخدا
گوشت، (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)، لحم، (اقرب الموارد)، لغتی (یا لهجه ای) است در باسور، (اقرب الموارد)، رجوع به باسور شود، محو کردن، تباه کردن، باطل کردن: مردم محله آن نقش را سترده بودند و باطل گردانیده، (تاریخ طبرستان)
لغت نامه دهخدا
لب مغاک وادی که آب ازآن بیرون نرود، حرام، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مجلس فسّاق، خرابات، مجلس شادی
لغت نامه دهخدا
گوشواره و آنچه بروی کودک کنند ازنیل چون هلالی، و ظاهراً حادور در این معنی همان لام است که در تداول شعرای فارسی زبان می آید:
چه کشی ازپی قبولش لام،
، هلاکی، مسهل، زمین نشیب، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
هاشور، نوعی از خطوطباریک چون سایۀ کمرنگ در رسم و نقاشی، حاشورزدن (در نقاشی)
لغت نامه دهخدا
علتی که در بدن در حوالی مقعد وغیر آن پدید آید، (از معجم متن اللغه)، ریش روان، ناسور، هر قرحه ای که مزمن شده باشد در بدن، (از معجم اللغه)، ریش کهنه، (ناظم الاطباء)، ناسور، (فرهنگ نظام) (از معجم متن اللغه) (دهار) (از المنجد)، ج، نواصیر، رجوع به ناسور شود
لغت نامه دهخدا
(حُ)
دهی از دهستان ورزق بخش داران شهرستان فریدن. واقع در 11 هزارگزی باختر داران و یک هزارگزی شوسۀازنا به اصفهان. در دامنۀ کوه واقع است، و با آب وهوای سردسیر. سکنه 610 تن. آب آن از چشمه و قنات و محصول آن غلات، انگور، سردرختی. شغل اهالی زراعت. صنایع دستی آن جاجیم و قالیچه بافی. راه آن ماشین رو است. زیارتگاه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
یاقوت در معجم البلدان آرد: نام موضعی است و گوید ابن القطاع آنرا حاضور با ضاد معجمه و بدون الف آورده است و آنرا نام آبی میداند (نمیدانم این دو نام را دو مسمی میباشد یا یکی از آن دو مصحف دیگریست)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
نعت فاعلی از حصر و حصر. محصورکننده در حصارکننده. بازدارنده، حصرکننده. شمارنده، محصور بین حاصرین...
لغت نامه دهخدا
(اَصْ وَ)
کج. مایل. (از اقرب الموارد). کژ. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از حصور
تصویر حصور
تنگدل، بخیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصر
تصویر حاصر
محصور کننده، بازدارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ناصور
تصویر ناصور
ناسور، ریشینگی، جمع نواصیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابور
تصویر حابور
گناه خانه بزمکده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصر
تصویر حاصر
((ص))
محاسب، شمارنده، آن چه یا آن که سد نماید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حاصر
تصویر حاصر
حصیر بافنده
فرهنگ فارسی معین
محصورکننده، بافنده (حصیر) ، حصیرباف
فرهنگ واژه مترادف متضاد