- حاصل (دخترانه و پسرانه)
- نتیجه، محصول کشاورزی
معنی حاصل - جستجوی لغت در جدول جو
- حاصل
- دستامد، ساخته، دستاورد، سازه، دستاور
- حاصل
- بدست آمده، تنیجه، بار، ثمر، میوه، محصول
- حاصل
- نتیجه، محصول کشاورزی، به دست آمده، خلاصه، القصه
حاصل جمع: در ریاضیات عددی که از جمع کردن دو یا چند عدد به دست می آید
حاصل شدن: به دست آمدن
حاصل گشتن: به دست آمدن، حاصل شدن
حاصل ضرب: در ریاضیات عدد یا نتیجه ای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر به دست می آید
حاصل کردن: به دست آوردن، فراهم آوردن
حاصل گرداندن: به دست آوردن، فراهم آوردن، حاصل کردن
حاصل مصدر: در دستور زبان علوم ادبی کلمه ای که نشانۀ مصدری ندارد، به «ی» ختم می شود و معنی مصدر را می رساند مانند بدی، نیکی، دیوانگی
- حاصل ((ص))
- به دست آمده، نتیجه، ثمره، نفع سود، مالیات، خراج، باقی مانده، ضرب نتیجه ای که از عمل ضرب کردن عددی در عدد دیگر به دست آید، مصدر کلماتی که دال بر معنی مصدر باشند ولی از فعل مشتق نباشند. مانند، نیکی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
توزه مونث حاصل: منافع حاصله
حاصل، نتیجه، محصول کشاورزی، به دست آمده، خلاصه، القصه
محصول و حاصل، باج و خراج، سود
بارآور
دامیار دامگستر، جادوگر
محصور کننده، بازدارنده
درو کننده
گرد باد، سنگریزه، ابر برفی، انبوه پیادگان
پابرهنه
پر شیر پر بسیار
پارسا زن
بچه شتر ماده تازه متولد شده، نعت فاعلی از حول و حیل، رنگ برگشته
آنچه که میان دو چیز واقع شود و مانع از اتصال آن دو گردد فاصل حجاب، جدا کننده
حمل کننده، برنده، بار بردار، نگاه دارنده
حوصله، چینه دان مرغ
جمع حوصله
با تنگان دلمه با تنگان فرنگی
ریشه دار شدن، اصیل بودن بن یافتن ریشه بند کردن
حواصیل، چینه دان پرنده
کسی یا چیزی که به دیگری متصل شود، رسنده، در تصوف عارفی که از جهان و جهانیان منقطع گشته و به حقیقت رسیده است
محصور کننده، درحصار کننده، بازدارنده، شمارنده
جداکنندۀ دو چیز از هم مثلاً خط فاصل، فاصله، قاطع
مانع و حجاب میان دو چیز، هرچه میان دو چیز واقع شود
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرزن، نخجیروال، نخجیرگیر، متصیّد، صیدگر، شکارگیر، صیدافکن، قانص، نخجیرگر، صیدبند، صیّاد، شکارگر، نخجیرگان، دامیار
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
با اصل شدن، ریشه دار شدن، اصیل بودن، دارای اصل و تبار بودن
حمل کننده، باربردارنده، کسی که باری با خود یا بر پشت خود دارد، در موسیقی پنج خط افقی و موازی در نت موسیقی، دارای میوه، میوه دار
حامل وحی: کنایه از جبرئیل که از جانب خدای تعالی برای پیغمبر وحی می آورد
حامل راس الغول: در علم نجوم برساوش
حامل وحی: کنایه از جبرئیل که از جانب خدای تعالی برای پیغمبر وحی می آورد
حامل راس الغول: در علم نجوم برساوش
جدا کننده حق از باطل، قاطع
شمشیر بران، زبان گزنده
رسنده، پیوند دهنده، پیوسته شونده