جدول جو
جدول جو

معنی حاسب - جستجوی لغت در جدول جو

حاسب
شمارنده، شماره گر، محاسب
تصویری از حاسب
تصویر حاسب
فرهنگ لغت هوشیار
حاسب
شمارنده، شمار کننده به محاسب، در علم نجوم منجم
تصویری از حاسب
تصویر حاسب
فرهنگ فارسی عمید
حاسب
((س ِ))
حساب کننده، شمارگر، جمع حاسبین
تصویری از حاسب
تصویر حاسب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاسب
تصویر محاسب
حساب کننده، حسابدار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محاسب
تصویر محاسب
حساب کننده و مرتب کننده حساب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاسب
تصویر محاسب
((مُ س))
حساب کننده، حسابدار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حساب
تصویر حساب
شمارش، رایشگری، شمارشگری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کاسب
تصویر کاسب
سوداگر، پیشه ور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احسب
تصویر احسب
والاشدن نیکو نژاد گشتن شتر سرخ و سپید، پیسه دار: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راسب
تصویر راسب
ته نشین شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابس
تصویر حابس
حبس کننده، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاصب
تصویر حاصب
گرد باد، سنگریزه، ابر برفی، انبوه پیادگان
فرهنگ لغت هوشیار
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسن
تصویر حاسن
زیبا نیکو ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسم
تصویر حاسم
ماه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسر
تصویر حاسر
برهنه، بی زره بی زره بی خود، برهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاسد
تصویر حاسد
رشک برنده، حسد برنده، حسود، بد خواه، حسد کننده
فرهنگ لغت هوشیار
حس کننده، قوه نفسانی که اشیا را حس کند قوه حس کننده: حاست بینایی (باصره) حاست شنوایی (سامعه)، توضیح حاست یا حسه عبارت از قوتی است که دریا بنده جزئیات جسمانیه است و قوای حاسه ظاهره در انسان پنج است و باطنه نیز پنج است. هر یک از قوای دریابنده را حاسه و، جمع آنها را حواس نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حازب
تصویر حازب
کار سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حارب
تصویر حارب
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجب
تصویر حاجب
ابرو، خم ابرو، کمان ابرو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حالب
تصویر حالب
سیاهرنگ ناف، میزه نای، شیر دوش میزه نای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاظب
تصویر حاظب
کوتاه و فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاطب
تصویر حاطب
جمع کننده هیزم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حائب
تصویر حائب
گناهکار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساب
تصویر حساب
شمار، شمردن، شماره کردن، محاسب، شمارگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شاسب
تصویر شاسب
باریک لاغر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابس
تصویر حابس
حبس کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسر
تصویر حاسر
دریغ خورده، حسرت خورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالب
تصویر حالب
میزنای، دوشنده، دوشندۀ شیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راسب
تصویر راسب
ته نشین، رسوب، ته نشین شونده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسد
تصویر حاسد
حسود، آنکه به دیگران حسد می برد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حساب
تصویر حساب
شمردن، شماره کردن، شماره، اندازه، در ریاضیات علمی که دربارۀ اعداد، ارقام و قواعد حسابداری بحث می کند
حساب جمّل (ابجد): حساب حروف هجا که مجموع آن ها در هشت کلمۀ مصنوعی ابجد گنجانده شده و برای ساختن ماده تاریخ در شعر به کار می رود. ابجد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاسه
تصویر حاسه
حاس، قوۀ نفسانی که اشیای را درک می کند و به آثار و اشیای خارجی پی می برد، هر یک از حواس پنج گانه شامل شنوایی، بینایی، بویایی، چشایی و بساوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجب
تصویر حاجب
دربان پادشاه و امیر، پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگین، روزبان، ایشیک آقاسی، سادن، پردگی، آغاجی
مانع، حائل، آنچه مانع دیدن چیزی شود
ابرو
در ادبیات در فن بدیع کلمه ای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار می شود مانند کلمۀ «یار»، برای مثال هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل از یار دمی و یا «ﻤﺎن داری»، برای مثال ای شاه زمین، بر آسمان داری تخت / سست است عدو تا تو کمان داری سخت (امیرمعزی - ۶۹۳)
حاجب ماورا: آنچه از ورای آن چیزی دیده نشود
فرهنگ فارسی عمید