جدول جو
جدول جو

معنی حازوق - جستجوی لغت در جدول جو

حازوق
مردی از خوارج، صاغانی گوید او بدست عبداﷲ بن نعمان بن عبداﷲ بن وهب بن سعد بن عوف بن عامر ... کشته شد، ابومحمد بن الاعرابی گوید دختر او محیاه، و بقول ابن الکلمی، خواهر او، و بقول جوهری زن او و یا مادر او، در مرثیۀ وی برای ضرورت وزن حزاقا گفته است:
اقلب عینی فی الفوارس لا اری
حزاقا و عینی کالحجاره من القطر
فلوبیدی ملک الیمامه لم تزل
قبائل تسبین العقائل من شکر،
ابن بری گوید شعر از حزنق است در مرثیۀ برادر خود حازوق که بنوشکر او را کشته بودند، رجوع به تاج العروس در مادۀ ’حزق’ و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

امراءه حاروق، زن خوش آرمش
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است جزء دهستان بزچلو بخش وفس شهرستان اراک، آب آن از چشمه و محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت است، راه مالرو دارد و 15تن سکنۀ آن است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
لزوق، مرهمی که تا به شدن جراحت چسبان باشد، (منتهی الأرب)، دوائی که بر ریش نهند و بر جای بگذارند تا برء: یا موضع رگ را به داروی لازوق و پشم خرگوش ببندند، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)،
سریش
لغت نامه دهخدا
(زِ)
نعت فاعلی از بری، تراشندۀ تیر، (اقرب الموارد)، تراشنده، (ناظم الاطباء) :
مواظب الخمس لا وقاتها
منقطع فی خدمهالباری،
صفت قلم است و از خمس صلوات خمس مراد نیست بلکه پنج انگشت را خواهد و از باری خدای تعالی را نخواسته بلکه تراشندۀ قلم را اراده کرده است، تیرتراش، (ناظم الاطباء) : واعطیت القوس باریها، داده ای کمان رابه کسی که میداند طریق استعمال آن را، در وقتی گویند که کار را به اهلش رجوع کرده باشند، (ناظم الاطباء)، راه، طریق، (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چسبنده چسبنده، مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یابد: یا موضع رگ را بداروی لازوق وپشم خرگوش ببندند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لازوق
تصویر لازوق
چسبنده، مرهمی که بر جراحت گذارند تا موقعی که بهبود یابد
فرهنگ فارسی معین