جدول جو
جدول جو

معنی حارقان - جستجوی لغت در جدول جو

حارقان
(رِ)
دو رگ است در زبان. (مهذب الاسماء). دو رگ در زیر زبان. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بارمان
تصویر بارمان
(پسرانه)
محترم، لایق، دارای روح بزرگ، نام سردار افراسیاب، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور تورانی و از سپاهیان افراسیاب تورانی، نام یکی از سرداران دوره ماد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از احتقان
تصویر احتقان
عارضه ای که در آن انسان نمی تواند ادرار کند، مسدود شدن مجرای ادرار، شاش بند، حبس بول، احتباس، حبس البول
جمع شدن خون یا مادۀ دیگر در قسمتی از بدن
حقنه کردن، اماله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باردان
تصویر باردان
جای بار، هر چه در آن کالا یا باری می گذارند، خورجین، جوال
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان گرکن بخش فلاورجان شهرستان اصفهان در 20هزارگزی جنوب خاور فلاورجان و یکهزارگزی شمال شوسۀ مبارکه به اصفهان، در جلگه واقع است، هوایش معتدل است و 319 تن سکنه دارد، از زاینده رود مشروب میشود، محصولش غلات، برنج، صیفی و پنبه و شغل مردمش زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان کرباس بافی و راهش مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 10)، صراحی شراب، (برهان)، صراحی، (غیاث) (جهانگیری) (فرهنگ خطی نسخۀ کتاب خانه لغت نامه) (شرفنامۀ منیری)، ظرف بزرگ با گردن طویل که برای نگهداری شراب بکار میرود، (دمزن) : و منع شراب فروختن و خوردن و سایر ملاهی را بحدی رسانند ... که قرابها و خمها و باردانها را نیز میریختند، (از تاریخ فیروزشاهی)
لغت نامه دهخدا
خندق و مرداب، (ناظم الاطباء) (دمزن)، نام مردی از بهادران ترکستان که قبادبن کاوه در جنگ افراسیاب با ایران بر دست وی کشته شد، (حبیب السیر چ خیام ج 1صص 188 - 189)
لغت نامه دهخدا
کلمه فارسی بمعنی شخص محترم و لایق دارای روح بزرگ، (یوستی از فرهنگ شاهنامۀ شفق)، نوعی خربزه در خوارزم، (دزی ج 1 ص 48)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از پهلوانان توران است، (برهان) (رشیدی) (فرهنگ سروری) (جهانگیری) (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء)، نام پهلوانی بوده تورانی و معروف است، (انجمن آرا) (آنندراج)، نام پهلوان تورانی که در جنگ دوازده رخ رهام بن گودرز او را کشته، (شرفنامۀ منیری) (دمزن)، رجوع به شعوری ج 1 ورق 180 شود، نام پسر ویس پهلوان توران، (فرهنگ شاهنامۀ شفق ص 38)، و رجوع به دوازده رخ شود:
برفتند یکبارگی در زمان
چه رهام و گودرز با، بارمان،
فردوسی (از جهانگیری) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
آلوده شدن بزعفران. (منتهی الارب) ، گرد آمدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی است از بخش حومه شهرستان مشهد با 657 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از قرای مرو است. اکنون خراب است و رودخانه ای که در حوالی آن میگذرد هم اکنون بدین نام معروف است. (از مرآت البلدان ج 1 ص 161). از دیه های مرو که خراب و بائر شده و فقط نام آن بر رودخانه ای باقی مانده است. (از لباب الانساب ج 1 ص 91). از قرای مرو است و خراب شده و امروز نهری که در آن حدود است بنام نهر بالقان معروف است. (ازمعجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
به محاورۀ خوارزم به معنی نواب و صوبه دار، (آنندراج)، نایب پادشاه، امیر حاکم، (ناظم الاطباء)، اما صحیح کلمه باسقاق است، رجوع به باسقاق شود، به مجاز، کاذب، بدروغ، بدل، مجعول، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(طِ)
یکی از قرای اصفهان است که اغلب سکنۀ آن نساج اند. (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 160). دهی است به اصفهان. (منتهی الارب). از قراء اصفهان. (مراصدالاطلاع) : دیوانه ای بود از دیه باطرقان بغایت خوش سخن. (ترجمه محاسن اصفهان ص 112)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
نام دهی است نزدیک بسطام از لطائف. (غیاث اللغه). رجوع به خرقان شود:
رفت درویشی ز شهر طالقان
بهر صیت بوالحسن تا خارقان.
مولوی (مثنوی).
بوی خوش آمد مراو را ناگهان
در سواد ری ز حد خارقان.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
کوهی است بکرمان و شهرکهای کفتر و دهک بر این کوه است، (حدود العالم) : امیر جلال الدین سالار بلند که در کوه بارجان بودعصیان نموده بود، (المضاف الی بدایع الازمان ص 49)
از قرای خانلنجان از اعمال اصفهانست، (معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 155) (دمزن)
لغت نامه دهخدا
(حُ)
بهم سودگی دو ران گاه رفتن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
به لغت رومی حنائی باشد که بر دست و پا بندند. خوردن نیم مثقال از آن قولنج را بگشاید. گویند چون طفلی را ابتدای آبله برآوردن باشد قدری بر کف پای او مالند، ایمن بود از آن که آبله از چشم او برآید و به این معنی بجای نون، قاف هم به نظر آمده است. (برهان قاطع).
لغت نامه دهخدا
(رِ)
مراد حارث بن ظالم بن جذیمه بن یربوع بن غیظبن مره و حارث بن عوف بن ابی حارثه بن مره بن نشبه بن غیظبن مره صاحب الحماله است و از قبیلۀ باهله. منظور حارث بن قتیبه و حارث بن سهم بن عمرو بن ثعلبه بن غنم بن قتیبه است. رجوع به تاج العروس و منتهی الارب شود
لغت نامه دهخدا
(رِ)
محلی است در شمال فارس
لغت نامه دهخدا
(رِ قَ)
سرهای دوران در دو سرین، دو پی است در سرین
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ زَ)
خضاب کردن بحنا یا زعفران. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
اسم مکانی یا شهری در شمال شرقی الجزیره واقع در میانۀ رود فرات و خابور و آن همان جائی است که تارح وفات یافته و مدفون گشت و پس از آن لابان برادر ربقه نیز در آنجا سکونت ورزید و عساکر آشوریان برآن دست یافتند و هنوز به اسم قدیمش معروف است، و در کنارۀ رود بلیک واقع میباشد، لکن دکتر بیک گمان می برد که همان حاران حالیه میباشدکه در طرف دریای عتیبه در نزدیکی دمشق واقع است امااعتباری بدین قول نیست، (قاموس کتاب مقدس ص 307)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درختی است سرخ.
لغت نامه دهخدا
یونانی تازی شده از گیاهان برناک (برناک حنا) نوشته است که این واژه در زبان مغرب الاقصی گونه ای بادام کوهی است کرکم (زعفران) برناک بستن برناک نهادن ریش آغشتن، کرکم زدن کرکمظلایی (کرکم زعفران)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرقان
تصویر حرقان
رانسودگی
فرهنگ لغت هوشیار
خوارزمی (گمان می رود همان پاسبان پارسی باشد) دستیار، باژ گیر، پاسبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
خورجین، جای بار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاردان
تصویر تاردان
ظرفی که در آن تارهای ساز نگاهدارند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرفقان
تصویر حرفقان
رومی مرگ موش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حبردان
تصویر حبردان
آمه زکابدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احتقان
تصویر احتقان
اماله کردن، گرفتگی سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حذریان
تصویر حذریان
پرهیزگار، ترسان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باردان
تصویر باردان
ظرف
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حامیان
تصویر حامیان
پشتیبانان، پیروان
فرهنگ واژه فارسی سره