سپستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سگ پستان، سنگ پستان، شیرینک، مویزک عسلی، دارواش، مویزج عسلی، مویزه، دبق
سِپِستان، درختی گرمسیری با برگ های گرد و نوک تیز و گل های سفید خوشه ای و خوش بو، میوۀ این گیاه بیضی شکل، زرد رنگ و دارای شیرۀ لزج و بی مزه است که پس از خشک شدن سیاه رنگ می شود و در طب سنتی برای معالجۀ بیماری های ریوی به کار می رود، سَگ پِستان، سَنگ پِستان، شیرینَک، مَویزَک عَسَلی، دارواش، مَویزَج عَسَلی، مَویزِه، دِبق
شتری که پیوسته أرطاه خورد، رعاف آوردن. خون بینی را سبب شدن. خون از بینی بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، مملو کردن: ارعاف قربه،پر کردن مشک. (منتهی الأرب) (تاج المصادر بیهقی)
شتری که پیوسته أرطاه خورد، رعاف آوردن. خون بینی را سبب شدن. خون از بینی بیاوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، مملو کردن: ارعاف قِربه،پر کردن مشک. (منتهی الأرب) (تاج المصادر بیهقی)
فدریگو معروف به باروچی نقاش بنام مذهبی ایتالیا، رجوع به باروچی شود، هر چیزی که پربار و سنگین باشد، (برهان)، سنگین و گران بار شده، (ناظم الاطباء)، وزین و سنگین، (دمزن)، رجوع به بار شود، سفیدک دندان، چرک دندان، زنگ دندان، رجوع به بار، شود، کعبتین قلب را نیز گویند، (برهان) (دمزن) پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م،)، وزیر ناپلئون سوم
فدریگو معروف به باروچی نقاش بنام مذهبی ایتالیا، رجوع به باروچی شود، هر چیزی که پربار و سنگین باشد، (برهان)، سنگین و گران بار شده، (ناظم الاطباء)، وزین و سنگین، (دِمزن)، رجوع به بار شود، سفیدک دندان، چرک دندان، زنگ دندان، رجوع به بار، شود، کعبتین قلب را نیز گویند، (برهان) (دِمزن) پیر ژول سیاستمدار فرانسوی متولد بپاریس (1802-1870م،)، وزیر ناپلئون سوم
کر. اصم. (از اقرب الموارد). گرانگوش. ج، اطارشه. (مهذب الاسماء). گران گوش، کذا فی التاج، و فی النصاب: اطروش، کر. (مؤید الفضلاء). بمعنی کر جزئی است یعنی کرگونه. (از انساب سمعانی). کر که به هندی بهرا گویند. (از شروح نصاب) (غیاث) (آنندراج). کسی که گوشش نمی شنود و نام دیگر فارسیش کر است. (فرهنگ نظام). رجل اطروش، مرد کر. (ناظم الاطباء)
کر. اصم. (از اقرب الموارد). گرانگوش. ج، اطارشه. (مهذب الاسماء). گران گوش، کذا فی التاج، و فی النصاب: اطروش، کر. (مؤید الفضلاء). بمعنی کر جزئی است یعنی کرگونه. (از انساب سمعانی). کر که به هندی بهرا گویند. (از شروح نصاب) (غیاث) (آنندراج). کسی که گوشش نمی شنود و نام دیگر فارسیش کر است. (فرهنگ نظام). رجل اطروش، مرد کر. (ناظم الاطباء)
ابوالقاسم علوی اطروش. نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخۀنامۀ مذکور را در یتیمهالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است، از جملۀ ابیاتی که در نامۀ مزبور آمده قصیده ای مشتمل بر 8 بیت است که مطلع آن این است: یا وافر العلم و الانعام و المنن و وافر العرض غیر الشحم و السمن. و این ابیات را درباره برخی از رئیسان جرجان سروده است: خلیلی فرامن الدهخذا خذا حذرا من وداده خذا یکنی بسعد و نحسا حذا و کل الخلائق منه کذا. (از یتیمهالدهرج 3 صص 278- 280) احمد بن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاعر المقری النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمد شود
ابوالقاسم علوی اطروش. نزیل استراباد و از افاضل علویان و اعیان اهل ادب بود. وی به قاضی ابوالحسن علی بن عبدالعزیز نامه ای نوشت که مشتمل بر نظم و نثر بود. ثعالبی نسخۀنامۀ مذکور را در یتیمهالدهر نقل کرده که در حدود یک صفحه است، از جملۀ ابیاتی که در نامۀ مزبور آمده قصیده ای مشتمل بر 8 بیت است که مطلع آن این است: یا وافر العلم و الانعام و المنن و وافر العرض غیر الشحم و السمن. و این ابیات را درباره برخی از رئیسان جرجان سروده است: خلیلی فرامن الدهخذا خذا حذرا من وداده خذا یکنی بسعد و نحسا حذا و کل الخلائق منه کذا. (از یتیمهالدهرج 3 صص 278- 280) احمد بن یحیی بن سهل بن السدی الطائی المنبجی الشاعر المقری النحوی الاطروش، مکنی به ابوالحسن. رجوع به احمد شود
بیدستر. حیوانی که گند بیدستر (جند بیدستر خایۀ اوست. سگلابی. سگلاوی. قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی. هزد. قوقی. قضاعه. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود
بیدستر. حیوانی که گند بیدستر (جند بیدستر خایۀ اوست. سگلابی. سگلاوی. قسطور. قنذر. ویدستر. سقلاوی. هزد. قوقی. قضاعه. رجوع بمفردات ابن البیطار و بحر الجواهر و دزی ج 1 ص 239 و رجوع به جند بیدستر و بیدستر شود
لوئی دومینیک، مشهور به بورگینیون رئیس معروف دسته ای از دزدان متولد در پاریس، وی در میدان ’گرو’ بسیاست اعدام رسید، جسارت و لیاقت او بصورت افسانه ای مانده است (1693 - 1721)
لوئی دومینیک، مشهور به بورگینیون رئیس معروف دسته ای از دزدان متولد در پاریس، وی در میدان ’گرو’ بسیاست اعدام رسید، جسارت و لیاقت او بصورت افسانه ای مانده است (1693 - 1721)
کلمه ای است از پارسی باستان، که در حالت فاعلی دارایاواوش میشود، مرکب است از داریا (دارا) + وهو (= نیکی) و جمعاً به معنی دارندۀ نیکی. (بارتلمه 738). این نام در پهلوی دارای و داراب خوانده شده و در ادبیات اسلامی دارا وداراب و داریوش آمده است. سه تن در سلسلۀ هخامنشی بدین نام خوانده شده اند: داریوش اول یا داریوش بزرگ پسر وشتاسپ، داریوش دوم پسر اردشیر اول، و داریوش سوم پسر آرسان و نوادۀ داریوش دوم (336-330 قبل از میلاد) واوست که مغلوب اسکندر شد. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین و هر یک از این سه کلمه در ردیف خود شود
کلمه ای است از پارسی باستان، که در حالت فاعلی دارایاواوش میشود، مرکب است از داریا (دارا) + وهو (= نیکی) و جمعاً به معنی دارندۀ نیکی. (بارتلمه 738). این نام در پهلوی دارای و داراب خوانده شده و در ادبیات اسلامی دارا وداراب و داریوش آمده است. سه تن در سلسلۀ هخامنشی بدین نام خوانده شده اند: داریوش اول یا داریوش بزرگ پسر وشتاسپ، داریوش دوم پسر اردشیر اول، و داریوش سوم پسر آرسان و نوادۀ داریوش دوم (336-330 قبل از میلاد) واوست که مغلوب اسکندر شد. رجوع به حاشیۀ برهان قاطع چ معین و هر یک از این سه کلمه در ردیف خود شود
چهارگوش، چارگوشه ای، چهارضلعی، دارای چهارضلع، مربع، چارزاویه ای، دارای چهارزاویه، سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند، رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود
چهارگوش، چارگوشه ای، چهارضلعی، دارای چهارضلع، مربع، چارزاویه ای، دارای چهارزاویه، سطحی که اضلاع آن مساوی و زوایای آن عمود بر یکدیگر باشند، رجوع به چارگوشه و چهارگوشه شود
بزبان مصری، داریوش، پیرنیا در نام و نسب داریوش اول آرد: اسم این شاه را چنین نوشته اند، در کتیبه های هخامنشی: ’داری ووش’ یا ’دریاووش’، بزبان مصری در کتیبه های مصر: ’آن تریوش’ یا ’تاریوش’، (ایران باستان ج 1 ص 537)
بزبان مصری، داریوش، پیرنیا در نام و نسب داریوش اول آرد: اسم این شاه را چنین نوشته اند، در کتیبه های هخامنشی: ’دارَی َوُوش’ یا ’دَرْیاووش’، بزبان مصری در کتیبه های مصر: ’آن تریوش’ یا ’تاریوش’، (ایران باستان ج 1 ص 537)
گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور انگل غالبا بر روی درختان سیب و گلابی جنگلی زندگی میکنند برگهایش سبز دایمی و ضخیم است. مواد این گیاه در طب مستعمل است شجر دبق جز مویزک عسلی
گیاهی است از تیره شیرینکها که به طور انگل غالبا بر روی درختان سیب و گلابی جنگلی زندگی میکنند برگهایش سبز دایمی و ضخیم است. مواد این گیاه در طب مستعمل است شجر دبق جز مویزک عسلی