- حار
- گرمی گرم تبسا سوزنده سوزان گرم مقابل بارد: دوای حار. یا حار رطب. گرم تر
معنی حار - جستجوی لغت در جدول جو
- حار ((رّ))
- گرم، سوزان، حاره
- حار
- گرم، سوزان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
مردنی، فرومایه
نگهدارنده، نگهبان
مرد گناهکار
کشاورز، برزگر، شخم زننده
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
گرم، گرمسیری مثلاً بلاد حاره، در طب قدیم دارای خاصیت گرم مثلاً ادویۀ حاره
حفظ کننده، نگه دارنده، نگهبان، پاسبان
کشاورز، کشتکار، دهقان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
برزگر، زارع، فلّاح، ورزگر، برزکار، بزرکار، برزیگر، برزه گر، گیاه کار، حرّاث، بازیار، کدیور، ورزگار، ورزکار، ورزه، ورزی، کشورز، واستریوش، کشتبان
جمع بحر، دریاها
بحرها، دریاها، جمع واژۀ بحر
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، بقّار، صیّاح، حارس السّماء، طارد الدبّ
گاوچران، از صورت های فلکی نیمکرۀ شمالی شامل ۲۲ ستاره به صورت مردی ایستاده که عصایی در دست دارد، گاوران، عوّاء، عوا، بقّار، صیّاح، حارس الشّمال، طارد الدبّ
بارو، دیوار، پرچین، مرزبندی
کنون، اکنون، اینگاه
آماده، باشنده، پیدا
محموله، دفعه، اکل
شبکه
هر چیزی که روی دوش خود و یا چهار پا یا گاری یا اتومبیل حمل کنند
انتقام، خونخواهی، کینه
همسایه، جاری، چراغهای بلورین، چلچراغ
گناه بزه تیر لغز
محصور کننده، بازدارنده
گرد آورنده