جدول جو
جدول جو

معنی حاده - جستجوی لغت در جدول جو

حاده
مؤنث واژۀ حاد، تند، برنده، تیز، قاطع، نافذ، تند و تیز از لحاظ طعم
تصویری از حاده
تصویر حاده
فرهنگ فارسی عمید
حاده
(حادْ دَ)
تأنیث حاد. تند. تیز، رائحۀ حادّه، ای ذکیه، بوئی تند. بوئی تیز، سواره. (طب ّ) ، مقابل مزمنه. (در بیماری).
- زاویۀ حادّه، زاویۀ تنگ تر از قائمه و منفرجه (هندسه). رجوع به حادّ و زاویه شود
لغت نامه دهخدا
حاده
تند و تیز
تصویری از حاده
تصویر حاده
فرهنگ لغت هوشیار
حاده
بسته
متضاد: منفرجه، باز، قائمه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حامده
تصویر حامده
(دخترانه)
مؤنث حامد، سپاسگزار
فرهنگ نامهای ایرانی
(قُ دَ)
نام قبیله ای است و از آن قبیله است مادر یزید بن قحادیه که یکی از فارسان بنی یربوع است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با کسی حرب کردن. (منتهی الارب) ، با کسی خلاف کردن. قال اﷲ تعالی یحادّون اﷲ و رسوله،ای یخالفون. (منتهی الارب). تحاد. مخالفت و امتناع از انجام آنچه که واجب است. (از لسان العرب) ، با کسی خشم گرفتن. (منتهی الارب) ، با کسی دشمنی نمودن. قال اﷲ تعالی ان الذین یحادّون اﷲ و رسوله، ای یخالفون. (منتهی الارب). معاداه. دشمنی، منازعه. (لسان العرب) ، خانه کسی هم حد خانه دیگری بودن. محادۀ خانه فلان،یعنی هم حد آن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). داری محاده داره. (از ناظم الاطباء). داری حد داره، ای محادتها. (اقرب الموارد) ، هم حد شدن و پیوستن و متصل شدن، شمردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ دَ)
خطا در اعراب، پاره ای از گوشت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حاکه
تصویر حاکه
جمع حائک، بافندگان دندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادر
تصویر حادر
شیر از جانوران، خپله، خوشگل، کوه بلند، رسن استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادثه
تصویر حادثه
سختی روزگار، عارضه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادث
تصویر حادث
نو، تازه، نوآورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاله
تصویر حاله
جاور، چگونگی، سر مستی شنگولی، مرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حساده
تصویر حساده
رشک، بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاقه
تصویر حاقه
رستخیز، قیامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حداه
تصویر حداه
زغن از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تبسیده تفسان، ترب رشتی از گیاهان بر زن کوی مونث جار: ادویه حاره اغذیه حاره، ترب رشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفده
تصویر حفده
یاران، دوستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حفاده
تصویر حفاده
مهربانی، شاد نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حصاده
تصویر حصاده
هنگام درو، درویده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حادی
تصویر حادی
راننده شتران که شترها را با خواندن آواز براند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
بی نقش و نگار، قماش خالی از نقوش
فرهنگ لغت هوشیار
سترسا سهش، دریابنده یا حاسه بصر. حس بیننده قوه باسره. یا حاسه ذوق. حس چشنده قوه ذایقه. یا حاسه سمع. حس شنونده قوه سامعه. یا حاسه شم. حس بوینده قوه شامه. یا حاسه لمس. حس بساونده قوه لامسه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاده
تصویر جاده
شاهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ثاده
تصویر ثاده
زن فربه
فرهنگ لغت هوشیار
تولد یافته متولد شده، پیدا شده، فرزند. یا زاده خاطر آنچه زاده طبیعت باشد مانند: صوت و عمل شخص، نظم و نثر. یا زاده دهان (دهن) سخن (نیک یا بد) یا زاده شش روزه دو جهان و مخلوقات آنها یا زاده مریخ آهن (بمناسبت انتساب آن به مریخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راده
تصویر راده
فایده، نفع، سود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باده
تصویر باده
شراب و می را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمده
تصویر حمده
ستاینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساده
تصویر ساده
ابتدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماده
تصویر ماده
مونث
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از داده
تصویر داده
اعطا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ماده
تصویر ماده
مایه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حادثه
تصویر حادثه
پیشامد، پیش آمد، رخداد، رویداد، پدیده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جاده
تصویر جاده
راه
فرهنگ واژه فارسی سره