چیزی نو که نبود سابق.سختی نو که پدید آید. (دستوراللغه). کارنو. احدوثه.سختی روزگار. (مهذب الاسماء). نادبه. عادیه. خطب. ملمّه. (ربنجنی). نازله. قضیه. واقعه. وقعه. پیش آمد. اتفاق. رویداد. نائبه. طارقه.عارضه. صافقه.صفیقه. (منتهی الارب) : امیر نامه ها فرمود به غزنی و جملۀ مملکت، براین حادثۀ بزرگ و صعب که افتاد و سلامت که بدان مقرون شد. (تاریخ بیهقی). به نشابور باز آمدند نزدیک این پادشاه که پس از آن حادثه اتفاق افتاد. (تاریخ بیهقی). پس پناه برد امیرالمؤمنین دنبالۀ این حادثه الم رسان... (تاریخ بیهقی). چون فرود آمدیمی، که بایست حادثۀ بدین بزرگی بیفتد، رفتن بود و افتادن. امیر براند از آنجا و نظام بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637). اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). حادثۀ بدین صعبی بود تا مرا زندگانی است تلخی این از کامم نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499). گفت (غازی) این حرّه را بخوان تا نیکو اندیشه دارد و من بحق او رسم اگر این حادثه درگذرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). از حادثۀ زمان آینده مترس وز هر چه رسد چو نیست پاینده مترس این یکدم نقد را غنیمت میدان از رفته میندیش وز آینده مترس. خیام. مگر که پروین برآسمان سپاه تو شد که هیچ حادثه آن را زهم نکرد جدا. مسعودسعد. عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثۀ بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. (کلیله و دمنه). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه ونالان. (کلیله و دمنه). چون صورت حادثه پیدا آمده باشد عاقل... و جاهل... یکسان باشند... (کلیله و0 دمنه). و عقل من چون قاضی مزوّر که حکم او در یک حادثه بر وفق مراد هر دو خصم نفاذ یابد لاجرم خصومت منقطع نشود... (کلیله و دمنه). از خشکسال حادثه در مصطفی گریز کاینک بفتح باب ضمان کرد مصطفی. خاقانی. از حادثه سوزم که برآورد زمن دود وز نائبه نالم که فرو برد بمن ناب. خاقانی. از لگد حادثات سخت شکسته دلم بسته خیالم که هست این خلل ازبوالعلا. خاقانی. نسخۀ این تفسیر در مدرسه صابونی نیشابور مخزون بود تاحادثۀ غز افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). لشکر دیلم در آن حادثه پای بیفشردند و سربازیها کردند و دستبردها نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). گریبان روزگار ازاین حادثه چاک. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 444). دل که با مهر تو آمیخته شد چون می و شیر آید از حادثه ها بیرون چون موی از ماست. کمال اسماعیل. ج، حادثات. حوادث. (اقرب الموارد). حادثه ها
چیزی نو که نبود سابق.سختی نو که پدید آید. (دستوراللغه). کارنو. احدوثه.سختی روزگار. (مهذب الاسماء). نادبه. عادیه. خَطب. مُلِمّه. (ربنجنی). نازِلَه. قضیه. واقِعه. وقعه. پیش آمد. اِتِفاق. رویداد. نائبه. طارقه.عارضه. صافقه.صفیقه. (منتهی الارب) : امیر نامه ها فرمود به غزنی و جملۀ مملکت، براین حادثۀ بزرگ و صعب که افتاد و سلامت که بدان مقرون شد. (تاریخ بیهقی). به نشابور باز آمدند نزدیک این پادشاه که پس از آن حادثه اتفاق افتاد. (تاریخ بیهقی). پس پناه برد امیرالمؤمنین دنبالۀ این حادثه الم رسان... (تاریخ بیهقی). چون فرود آمدیمی، که بایست حادثۀ بدین بزرگی بیفتد، رفتن بود و افتادن. امیر براند از آنجا و نظام بگسست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 637). اگر از این حادثه بجهد نادر باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 371). حادثۀ بدین صعبی بود تا مرا زندگانی است تلخی این از کامم نشود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 499). گفت (غازی) این حرّه را بخوان تا نیکو اندیشه دارد و من بحق او رسم اگر این حادثه درگذرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 231). از حادثۀ زمان آینده مترس وز هر چه رسد چو نیست پاینده مترس این یکدم نقد را غنیمت میدان از رفته میندیش وز آینده مترس. خیام. مگر که پروین برآسمان سپاه تو شد که هیچ حادثه آن را زهم نکرد جدا. مسعودسعد. عاجزتر ملوک آن است که... هرگاه حادثۀ بزرگ افتد... موضع حزم و احتیاط را بگذارد. (کلیله و دمنه). عاجز... در کارها حیران بود و وقت حادثه سراسیمه ونالان. (کلیله و دمنه). چون صورت حادثه پیدا آمده باشد عاقل... و جاهل... یکسان باشند... (کلیله و0 دمنه). و عقل من چون قاضی مزوّر که حکم او در یک حادثه بر وفق مراد هر دو خصم نفاذ یابد لاجرم خصومت منقطع نشود... (کلیله و دمنه). از خشکسال حادثه در مصطفی گریز کاینک بفتح باب ضمان کرد مصطفی. خاقانی. از حادثه سوزم که برآورد زمن دود وز نائبه نالم که فرو برد بمن ناب. خاقانی. از لگد حادثات سخت شکسته دلم بسته خیالم که هست این خلل ازبوالعلا. خاقانی. نسخۀ این تفسیر در مدرسه صابونی نیشابور مخزون بود تاحادثۀ غز افتاد. (ترجمه تاریخ یمینی). لشکر دیلم در آن حادثه پای بیفشردند و سربازیها کردند و دستبردها نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). گریبان روزگار ازاین حادثه چاک. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 444). دل که با مهر تو آمیخته شد چون می و شیر آید از حادثه ها بیرون چون موی از ماست. کمال اسماعیل. ج، حادثات. حَوادِث. (اقرب الموارد). حادثه ها