جدول جو
جدول جو

معنی حاجیا - جستجوی لغت در جدول جو

حاجیا
قریه ای است در نواحی تربت حیدریه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاجیه
تصویر حاجیه
زنی که به مکه رفته و کعبه را زیارت کرده است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حالیا
تصویر حالیا
اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، همیدون، اینک، بالفعل، الحال، فعلاً، عجالتاً، حالا، فی الحال، کنون، ایمه، همینک، ایدون، ایدر، الآن، نونبرای مثال عاقبت منزل ما وادی خاموشان است / حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز (حافظ - ۵۳۲)، تا درخت دوستی کی بر دهد / حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم (حافظ - ۷۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از راه حاجیان
تصویر راه حاجیان
کهکشان، مجموعه ای شامل میلیون ها ستاره که به دور یک محور می چرخند، کاهکشان، تنین فلک، مجرّه، کاهنگان، آسمان درّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
حاج، آنکه مراسم حج را به جا آورده برای مثال حاجیان آمدند با تعظیم / شاکر از رحمت خدای رحیم (ناصرخسرو - ۳۰۰)
فرهنگ فارسی عمید
ابن ثور بن ابی حارثه بن عبدالمدان بن جندل بن نهشل بن دارم بن عمرو بن تمیم. مادرش رمیله نهمی کنیز بود واز ثور چهار فرزند، در جاهلیت بنام: رباب و حجیا و سویط و اشهب بزاد و همه اسلام آوردند. رجوع به الاصابه ج 1 ص 110 و ج 2 ص 59 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
جمره. رجوع به سنگ و جمره شود
لغت نامه دهخدا
(قُ نَ)
دهی است از بلوک شرقی بخش مرکزی شهرستان دزفول، واقع در 3هزارگزی جنوب دزفول و 3 هزارگزی جنوب باختری راه شوشتر به دزفول. موقع جغرافیایی آن دشت و هوای آن گرمسیری است. سکنۀ آن 100 تن است. آب آن از رود خانه دز و محصول آن غلات، برنج، کنجد، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. ساکنین از طایفۀ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(عَ حَ سَ)
دهی است از دهستان مؤمن آباد، بخش درمیان شهرستان بیرجند. واقع در 41 هزارگزی باختر درمیان و 2 هزارگزی شمال راه شوسۀ عمومی مشهد به زاهدان. ناحیه ای است دامنه و گرمسیر و دارای 43تن سکنه. آب آن از قنات تأمین می شود. و محصول آن غلات و شلغم است. اهالی به زراعت اشتغال دارند. و راه آن اتومبیل رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
چون حاجیان
لغت نامه دهخدا
(حُ)
غلبه در فطانت. (منتهی الارب). حجوا
لغت نامه دهخدا
(حُ جَیْ یا)
چیستان. پردک. (مهذب الاسماء). بردک. لغز. اغلوطه: حجیاک ما فی یدی، مانند: اخرج ما فی یدی و لک کذا. (از منتهی الارب) ، آن کس که محاجاه کند: انا حجیاک فی هذا، ای من یحاجیک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
امیر حاجی نوۀ امیر مظفر، سرسلسلۀ مظفریان، و خواهرزادۀ امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است، ’و از امیر مظفر پسری ماند و دختری، دختر را به برادرزادۀ خود امیر بدرالدین ابوبکر داده بود که از او شاه سلطان و امیر حاجی در وجود آمدند ... ’، رجوع به حبط ج 2 ص 88 شود
امیر حاجی سیف الدین، ’چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانۀ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد ... ’ رجوع به حبط ج 2 ص 138 شود
یا حاج (ملک) مظفر، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید از سلسلۀ غلامان ترک و هیجدهمین آنان که در مصر حکومت رانده اند پسر ملک ناصرالدین محمد بن قلاوون، او پس از برادر خودملک کامل شعبان بر مسند حکمرانی جلوس کرد در 747 هجری قمری و پس از یک سال یکی از امراء وی او را بکشت
امیر جلال الدین حاجی ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنۀ 736 هجری قمری سلطنت کرده است،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند، رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول ص 352 شود
ملقوج اوغلی، از امرای زمان سلطان بایزیدخان عثمانی بود. وی در 904 هجری قمری با چهل هزارسپاهی به لهستان حمله برد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
لغت نامه دهخدا
حاج، حنیف، (منتهی الارب)، آنکه فریضۀ حج گذاشته بود:
لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست
حاجیند ایشان گوئی و در خواجه حرم،
فرخی،
حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183)،
حاجیان آمدند با تعظیم
شاکر از رحمت خدای رحیم،
ناصرخسرو،
حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک
بیچاره بار می برد و خار میخورد،
سعدی،
مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر تابد
خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد،
سعدی،
شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان، (گلستان)،
دریای اخضر فلک و کشتی هلال
هستند غرق نعمت حاجی قوام ما،
حافظ،
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام،
حافظ،
حاجی به ره کعبه و ماطالب دیدار
او خانه همی جوید و ما صاحب خانه
خیالی (از دیوان شیخ بهائی ص 347)،
- امثال:
حاجی حاجی را بمکه بیند، رفت و باز دیگر نخواهد آمد، بس دیر خواهی آمد؟ این وام را که کرد باز نخواهد داد، این عاریت باز نمی گرداند،
گفت حاجی خانه است گفت نه گفت اگر هم بود بچیزی نبود،
حاجی مرد شتر خلاص،
و صاحب غیاث اللغات گوید: حاجی به تشدید جیم منسوب بحاجه و حاجه صفت است برای موصوف محذوف که لفظ جماعت باشد و حاجه صیغۀ مونث اسم فاعل است پس حاجی کسی است که منسوب باشد بجماعت حاجهبحالت الحاق یای نسبت، تای تأنیث از آخر حاجه ساقطشد چنانکه در عامی و معتزلی و فارسیان بتخفیف جیم خوانند و بعضی توهم کرده اند که در اصل حاجج بوده یک جیم را به یاء قلب کرده اند، بر اهل تتبع مخفی نخواهد بود، مثل این در صیغۀ اسم فاعل و دیگر اسماء معهود نیست اگر چه در افعال این قسم قلب آمده است - انتهی
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ کَ دَ)
اکنون، حالی، در این وقت، فعلاً، عجالهً: کبک عاقل خود را حالیا غافل میسازد، (جهانگشای جوینی)،
نقشی بر آب میزنم از گریه حالیا
تا کی شود قرین حقیقت مجاز من،
حافظ،
یارب این شمع دل افروز ز کاشانۀ کیست
جان ما سوخت بپرسید که جانانۀ کیست
حالیا خانه برانداز دل و دین منست
تا در آغوش که می خسبد و هم خانه کیست ؟
حافظ،
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز،
حافظ،
صوفی صومعۀ عالم قدسم لیکن
حالیا دیر مغان است حوالتگاهم،
حافظ،
آخرالامر گل کوزه گران خواهی شد
حالیا فکر سبو کن که پر از باده کنی،
حافظ،
تا درخت دوستی کی بر دهد
حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم،
حافظ،
حالیامصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم،
حافظ،
حالیا مزار و مرقد مطهر ایشان آنجا است، (انیس الطالبین بخاری نسخۀ مؤلف ص 23)، و اشارت به موضعی کردند که مرقد مطهر ایشان حالیا آنجا است، (انیس الطالبین بخاری ص 226)،
از گلستان رخت حسن بتان یک ورق است
حالیا از ورق عشق تو اینم سبق است،
کمال خجندی،
خرج کن اینکه حالیا دارم
آنچه یابم دگر برت آرم،
مکتبی
لغت نامه دهخدا
(جی یَ)
در تداول فارسی زبانان. حاجّه. حاججه. زنی حج گذارده
لغت نامه دهخدا
(شَ)
دهی است از دهستان باراندوزچای بخش حومه شهرستان ارومیه. آب آن از باراندوزچای. سکنۀ آن 172 تن. راه آنجا ماشین رو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از حالیا
تصویر حالیا
اکنون، فعلاً، عجاله ً، عجالتاً
فرهنگ لغت هوشیار
هاژیانی نام درست پارسی گوشه ای است در دستگاه شور بر گرفته از کنش هاژیدن که برابراست با گریستن گوشه ای در دستگاه شور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجیانه
تصویر حاجیانه
مانند حاجیان همچون حاجیان
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاجی
تصویر حاجی
کسی که در مکه مراسم حج به جا آورد.نک حاج. مؤنث آن حاجیه
حاجی حاجی مکه: در مورد کسی گویند که به جایی می رود و تا دیری باز نمی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حالیا
تصویر حالیا
اکنون، حالا
فرهنگ فارسی معین
اکنون، الحال، حالا، فعلاً، کنون
متضاد: بعداً، قبلاً
فرهنگ واژه مترادف متضاد