دربان پادشاه و امیر، پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پردگین، روزبان، ایشیک آقاسی، سادن، پردگی، آغاجی مانع، حائل، آنچه مانع دیدن چیزی شود ابرو در ادبیات در فن بدیع کلمه ای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار می شود مانند کلمۀ «یار»، برای مثال هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل از یار دمی و یا «ﻤﺎن داری»، برای مثال ای شاه زمین، بر آسمان داری تخت / سست است عدو تا تو کمان داری سخت (امیرمعزی - ۶۹۳) حاجب ماورا: آنچه از ورای آن چیزی دیده نشود
دربان پادشاه و امیر، پرده دار مقرّب پادشاه که در همۀ اوقات می توانسته به حضور سلطان برود و واسطۀ میان شاه و مردم باشد، پَردِگین، روزبان، ایشیک آقاسی، سادِن، پَردِگی، آغاجی مانع، حائل، آنچه مانع دیدن چیزی شود ابرو در ادبیات در فن بدیع کلمه ای که پیش از قافیۀ اصلی تکرار می شود مانند کلمۀ «یار»، برای مِثال هرچند رسد هر نفس از یار غمی / باید نشود رنجه دل از یار دمی و یا «ﻤﺎن داری»، برای مِثال ای شاهِ زمین، بر آسمان داری تخت / سست است عدو تا تو کمان داری سخت (امیرمعزی - ۶۹۳) حاجبِ ماورا: آنچه از ورای آن چیزی دیده نشود
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضِد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)
چابک. یکی از غلامان سرای سلطان محمود بود و پس از آن حاجب سلطان مسعود گردید. بیهقی گوید: ’چندتن از غلامان سرای امیر محمود چون قای اغلن و ارسلان و حاجب چابک که پس از آن از امیر مسعود رضی الله عنه حاجبی یافتند...’ رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 133
چابک. یکی از غلامان سرای سلطان محمود بود و پس از آن حاجب سلطان مسعود گردید. بیهقی گوید: ’چندتن از غلامان سرای امیر محمود چون قای اغلن و ارسلان و حاجب چابک که پس از آن از امیر مسعود رضی الله عنه حاجبی یافتند...’ رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 133
حاج، حنیف، (منتهی الارب)، آنکه فریضۀ حج گذاشته بود: لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست حاجیند ایشان گوئی و در خواجه حرم، فرخی، حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183)، حاجیان آمدند با تعظیم شاکر از رحمت خدای رحیم، ناصرخسرو، حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره بار می برد و خار میخورد، سعدی، مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر تابد خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد، سعدی، شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان، (گلستان)، دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما، حافظ، بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام، حافظ، حاجی به ره کعبه و ماطالب دیدار او خانه همی جوید و ما صاحب خانه خیالی (از دیوان شیخ بهائی ص 347)، - امثال: حاجی حاجی را بمکه بیند، رفت و باز دیگر نخواهد آمد، بس دیر خواهی آمد؟ این وام را که کرد باز نخواهد داد، این عاریت باز نمی گرداند، گفت حاجی خانه است گفت نه گفت اگر هم بود بچیزی نبود، حاجی مرد شتر خلاص، و صاحب غیاث اللغات گوید: حاجی به تشدید جیم منسوب بحاجه و حاجه صفت است برای موصوف محذوف که لفظ جماعت باشد و حاجه صیغۀ مونث اسم فاعل است پس حاجی کسی است که منسوب باشد بجماعت حاجهبحالت الحاق یای نسبت، تای تأنیث از آخر حاجه ساقطشد چنانکه در عامی و معتزلی و فارسیان بتخفیف جیم خوانند و بعضی توهم کرده اند که در اصل حاجج بوده یک جیم را به یاء قلب کرده اند، بر اهل تتبع مخفی نخواهد بود، مثل این در صیغۀ اسم فاعل و دیگر اسماء معهود نیست اگر چه در افعال این قسم قلب آمده است - انتهی
حاج، حنیف، (منتهی الارب)، آنکه فریضۀ حج گذاشته بود: لاجرم روی بزرگان همه سوی در اوست حاجیند ایشان گوئی و درِ خواجه حَرم، فرخی، حسنک قرمطی را بر دار باید کرد و بسنگ بباید کشت تا بار دیگر برغم خلفا هیچکس خلعت مصری نپوشد و حاجیان را در آن دیار نبرد، (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 183)، حاجیان آمدند با تعظیم شاکر از رحمت خدای رحیم، ناصرخسرو، حاجی تو نیستی شتر است از برای آنک بیچاره بار می برد و خار میخورد، سعدی، مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه بر تابد خسک درراه مشتاقان بساط پرنیان باشد، سعدی، شیادی گیسوان بافت بصورت علویان و با قافلۀ حجاج به شهری درآمد در هیأت حاجیان، (گلستان)، دریای اخضر فلک و کشتی هلال هستند غرق نعمت حاجی قوام ما، حافظ، بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام، حافظ، حاجی به ره کعبه و ماطالب دیدار او خانه همی جوید و ما صاحب خانه خیالی (از دیوان شیخ بهائی ص 347)، - امثال: حاجی حاجی را بمکه بیند، رفت و باز دیگر نخواهد آمد، بس دیر خواهی آمد؟ این وام را که کرد باز نخواهد داد، این عاریت باز نمی گرداند، گفت حاجی خانه است گفت نه گفت اگر هم بود بچیزی نبود، حاجی مرد شتر خلاص، و صاحب غیاث اللغات گوید: حاجی به تشدید جیم منسوب بحاجه و حاجه صفت است برای موصوف محذوف که لفظ جماعت باشد و حاجه صیغۀ مونث اسم فاعل است پس حاجی کسی است که منسوب باشد بجماعت حاجهبحالت الحاق یای نسبت، تای تأنیث از آخر حاجه ساقطشد چنانکه در عامی و معتزلی و فارسیان بتخفیف جیم خوانند و بعضی توهم کرده اند که در اصل حاجج بوده یک جیم را به یاء قلب کرده اند، بر اهل تتبع مخفی نخواهد بود، مثل این در صیغۀ اسم فاعل و دیگر اسماء معهود نیست اگر چه در افعال این قسم قلب آمده است - انتهی
امیر حاجی نوۀ امیر مظفر، سرسلسلۀ مظفریان، و خواهرزادۀ امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است، ’و از امیر مظفر پسری ماند و دختری، دختر را به برادرزادۀ خود امیر بدرالدین ابوبکر داده بود که از او شاه سلطان و امیر حاجی در وجود آمدند ... ’، رجوع به حبط ج 2 ص 88 شود امیر حاجی سیف الدین، ’چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانۀ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد ... ’ رجوع به حبط ج 2 ص 138 شود یا حاج (ملک) مظفر، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید از سلسلۀ غلامان ترک و هیجدهمین آنان که در مصر حکومت رانده اند پسر ملک ناصرالدین محمد بن قلاوون، او پس از برادر خودملک کامل شعبان بر مسند حکمرانی جلوس کرد در 747 هجری قمری و پس از یک سال یکی از امراء وی او را بکشت امیر جلال الدین حاجی ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنۀ 736 هجری قمری سلطنت کرده است،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند، رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول ص 352 شود ملقوج اوغلی، از امرای زمان سلطان بایزیدخان عثمانی بود. وی در 904 هجری قمری با چهل هزارسپاهی به لهستان حمله برد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
امیر حاجی نوۀ امیر مظفر، سرسلسلۀ مظفریان، و خواهرزادۀ امیرمبارزالدین نخستین پادشاه این خانواده است، ’و از امیر مظفر پسری ماند و دختری، دختر را به برادرزادۀ خود امیر بدرالدین ابوبکر داده بود که از او شاه سلطان و امیر حاجی در وجود آمدند ... ’، رجوع به حبط ج 2 ص 88 شود امیر حاجی سیف الدین، ’چون این خبر به امیرزاده میرانشاه که در کنار آب مرغاب بود رسید آتش خشمش اشتعال یافته امیر حاجی سیف الدین و امیر اقبوغا را با فوجی از سپاه ظفر انتما برسم منغلا روانۀ هرات گردانیده خود متعاقب ازآنجا در حرکت آمد ... ’ رجوع به حبط ج 2 ص 138 شود یا حاج (ملک) مظفر، صاحب قاموس الاعلام ترکی گوید از سلسلۀ غلامان ترک و هیجدهمین آنان که در مصر حکومت رانده اند پسر ملک ناصرالدین محمد بن قلاوون، او پس از برادر خودملک کامل شعبان بر مسند حکمرانی جلوس کرد در 747 هجری قمری و پس از یک سال یکی از امراء وی او را بکشت امیر جلال الدین حاجی ابن تاج الدین علی شیروانی وزیر موسی خان بن علی بایدو، (که از شوال تا 14 ذی الحجه سنۀ 736 هجری قمری سلطنت کرده است،) این پادشاه و وزیر قدرت مطیع ساختن امرای بزرگ را نداشتند، رجوع به حبط ج 2 ص 77 و تاریخ مغول ص 352 شود ملقوج اوغلی، از امرای زمان سلطان بایزیدخان عثمانی بود. وی در 904 هجری قمری با چهل هزارسپاهی به لهستان حمله برد. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1218 شود
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
ابرو. برو. استخوان ابرو مع گوشت و موی. موی ابرو. و هما حاجبان. ج، حواجب. قوس حاجب، خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الارب)، و قوس حاجب بن زراره که بدان مثل زنند. رجوع به حاجب بن زراره شود، بازدارنده. حاجز. مانع. پوشندۀ چیزی، پرده دار. آنکه مردمان را باز دارد از درآمدن. چوبدار. خرم باش. دربان. حداد. سادن. بواب. قاپوچی. آذن. ج، حجبه. حجّاب: مر حاجب شاه و شاه را نیکو خواه. منوچهری. که مرا داد رازدار خدای حاجب کردگار بنده نواز. ناصرخسرو. ندیم و حاجب و جاندار و دستور همه رفتند و خسرو ماند و شاپور. نظامی. حاجب درگاه تو منع نداند که چیست هر که رود گو برو هر که رسد گو بیا. فیضی. این کلمه در تاریخ بیهقی مکرر آمده است: و کارها همه برغازی حاجب میرفت.... این قراتکین نخست غلامی بود امیر را به هرات نقابت یافت و پس از نقابت حاجب شد... در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود.... با حاجب نوبت شغلی داشت... وحاجب پنداشت که هر یکی را بیستگان چوب فرموده است، یکی را بیرون خانه فرو گرفتند و چون سه چوب بر آن بزدند بانگ برآورد. امیر گفت هر یکی را یکی چوب فرموده بودیم و آن نیز بخشیدیم... و چند حاجب با کلاه سیاه و با کمربند در پیش و غلامی سی در قفا... حسن سهل با بزرگئی که او را بود در روزگار خویش مر اشناس را پیاده شد حاجبش او را دید که میرفت... و ژکیدن و گفتارآن قوم بحاجب میرسانیدند و او میخندیدی و از آن باک نداشتی... حسن بدید گریستن حاجب را و چیزی نگفت، چون بخانه بازآمد. حاجب را گفت چرا می گریستی ؟... و غلامی را از آن خواجه احمدحسن به حاجبی نامزد کردند با قبای رنگین که حاجب خواجگان را در برسیاه رسم نباشد... خواجه احمدحسن و دو حاجب دیگر با وی بودند... بوسهل زمین بوسه داد و برفت او را دو حاجب... بجامه خانه بردند... حاجب بازگشت و امیر بونصر مشکان را بخواند... معتصم گفت ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف بسرای بو عبداﷲ باز بر... که رسول می آید بدین خدمت، سبکتکین پیش تا رسول و نامه رسید بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش بغزنی فرستاد... چون قصد ری کرد و بگرگان رسید و حاجب فاضل عم خوارزمشاه آنجا آمد... القبض علی اریارق الحاجب... و حاجبش را (اریارق) التون تکین امیرک تکین با خود یار کرد... چون اریارق را ببستند و غلامان و حاجبش با حاشیتش دربشوریدند... سوی حاجبش پیغامی و دلگرمی سخت نیکو بود... چون عبدوس این پیغام بگذارد آبی بر آتش آمد و حاجب و غلامانش زمین بوسه دادند این فتنه در وقت بنشست... و سه از آن حاجب جامه دار یا رق تغمش... و در نهان حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزند داشتی بفریفتند بفرمان سلطان... یوسف بسیار شادی کرد و بسیار بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد و این غلام را برکشید و حاجب او شد... خواجه بر اثر وی پیغام داد بر زبان حاجب خود که فرمان عالی چنان است که فرزند تو پسرت اینجا ماند... حاجب را حقی نیکو گذارد و باز گردانید... حاجب بدیوان ما آمد و پسران نیازی قودقش را که این شغل بدیشان مفوض بودی بخواند. هر دو حاجب خویش راآلتونتاش و اسفتکین بحراست خزائن زر و سیم و دیگر رغائب بازداشت... چند حاجب و سرهنگان این پادشاهان باخیلها... و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب ابوالنصر. و پس از این هر روزی کوتوالی قلعۀ غزنی شغلی با نام که بر سم وی است حاجبی از آن وی بنام قتلغ تکین آن را راست میدارد. چنانکه اینک در باب حاجب ساخته است... رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را بمنزلۀ پدر است و عم تباه گردانید.... شک نیست که معتمدان حاجب این حال تقریر کرده باشند... اکنون بعاجل الحال فرزند حاجب را، ستی، ولدی و معتمدی نواختی تمام ارزانی داشتیم... اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس بحاجب نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود... حاجب بوالنصربازوی رسول گرفت وی را از میان صفه نزدیک تخت آورد و بنشاند... روزی سخت با شکوه بود و حاجبی چند... بلکاتکین حاجبی را اشارت کرد... حاجب بلکاتکین از وی بستد و حاجب بونصر را داد تا پیش امیر بنهاد... و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند... امیر گفت مظفر را چرا کشتید گفتند فرمان خدواند رسید به زبان حاجبی..، نوعی از ردیف است که قبل از قافیه واقع شود یا میان هر دو قافیه و هر مصرع بیت ذوقافیتین حائل گردد. (غیاث). حاجب و محجوب را در لغت قبل به اصطلاح شرع شناختی. اما در نزد شعرا، در منتخب تکمیل الصناعه آید که: حاجب عبارتست از کلمه ای یا بیشتر که مستعمل باشد در لفظ و قبل از قافیۀ اصلی به یک معنی تکرار یابد. و یا چیزی که در حکم این مستعمل باشد. مثال اول لفظ ’از یار’ در این بیت: هر چند رسد هر نفس از یار غمی باید نشود رنجه دل از یار دمی. مثال دوم لفظ ’در’ در این بیت: زده عشق تو آتشم در جان سوخت جانم بوصل کن درمان. و اگر حاجب در میان دو قافیه واقع شود الطف آید مثاله. بیت: ای شاه زمین برآسمان داری تخت سست است عدو تا توکمان داری سخت. و شعری که مشتمل باشد بر حاجب آن را محجوب و رعایت تکرار حاجب واجب نیست بلکه مستحسن است. حاجب در ردیف از مخترعات شعرای عجم است و نزد فصحای عرب معتبر نیست. و در مجمع الصنایع آرد: که بعضی حاجب را بمعنی ردیف و محجوب را بمعنی مردف (بتشدید دال) اطلاق کنند، اول خورشید. (مهذب الاسماء). کرانۀ آفتاب که نخست بر می آید. (منتهی الارب). تیغ خور، کرانۀ هر چیز. (منتهی الارب)
اَبرو. برو. استخوان ابرو مع گوشت و موی. موی ابرو. و هما حاجبان. ج، حواجب. قوس حاجب، خم ابرو، کمان ابرو. (منتهی الارب)، و قوس حاجب بن زراره که بدان مثل زنند. رجوع به حاجب بن زراره شود، بازدارنده. حاجز. مانع. پوشندۀ چیزی، پرده دار. آنکه مردمان را باز دارد از درآمدن. چوبدار. خرم باش. دربان. حداد. سادن. بواب. قاپوچی. آذن. ج، حَجَبه. حُجّاب: مر حاجب شاه و شاه را نیکو خواه. منوچهری. که مرا داد رازدار خدای حاجب کردگار بنده نواز. ناصرخسرو. ندیم و حاجب و جاندار و دستور همه رفتند و خسرو ماند و شاپور. نظامی. حاجب درگاه تو منع نداند که چیست هر که رود گو برو هر که رسد گو بیا. فیضی. این کلمه در تاریخ بیهقی مکرر آمده است: و کارها همه برغازی حاجب میرفت.... این قراتکین نخست غلامی بود امیر را به هرات نقابت یافت و پس از نقابت حاجب شد... در پیش امیر مسعود بودندی با حاجبی که نامزد بود.... با حاجب نوبت شغلی داشت... وحاجب پنداشت که هر یکی را بیستگان چوب فرموده است، یکی را بیرون خانه فرو گرفتند و چون سه چوب بر آن بزدند بانگ برآورد. امیر گفت هر یکی را یکی چوب فرموده بودیم و آن نیز بخشیدیم... و چند حاجب با کلاه سیاه و با کمربند در پیش و غلامی سی در قفا... حسن سهل با بزرگئی که او را بود در روزگار خویش مر اِشناس را پیاده شد حاجبش او را دید که میرفت... و ژکیدن و گفتارآن قوم بحاجب میرسانیدند و او میخندیدی و از آن باک نداشتی... حسن بدید گریستن حاجب را و چیزی نگفت، چون بخانه بازآمد. حاجب را گفت چرا می گریستی ؟... و غلامی را از آن خواجه احمدحسن به حاجبی نامزد کردند با قبای رنگین که حاجب خواجگان را در برسیاه رسم نباشد... خواجه احمدحسن و دو حاجب دیگر با وی بودند... بوسهل زمین بوسه داد و برفت او را دو حاجب... بجامه خانه بردند... حاجب بازگشت و امیر بونصر مشکان را بخواند... معتصم گفت ب خانه افشین رو با مرکب خاص ما و بودلف بسرای بو عبداﷲ باز بر... که رسول می آید بدین خدمت، سبکتکین پیش تا رسول و نامه رسید بوعلی و ایلمنگو را با حاجبی از آن خویش بغزنی فرستاد... چون قصد ری کرد و بگرگان رسید و حاجب فاضل عم خوارزمشاه آنجا آمد... القبض علی اریارق الحاجب... و حاجبش را (اریارق) التون تکین امیرک تکین با خود یار کرد... چون اریارق را ببستند و غلامان و حاجبش با حاشیتش دربشوریدند... سوی حاجبش پیغامی و دلگرمی سخت نیکو بود... چون عبدوس این پیغام بگذارد آبی بر آتش آمد و حاجب و غلامانش زمین بوسه دادند این فتنه در وقت بنشست... و سه از آن حاجب جامه دار یا رق تغمش... و در نهان حاجبش را طغرل که وی را عزیزتر از فرزند داشتی بفریفتند بفرمان سلطان... یوسف بسیار شادی کرد و بسیار بخشید خادمان را و بسیار صدقه داد و این غلام را برکشید و حاجب او شد... خواجه بر اثر وی پیغام داد بر زبان حاجب خود که فرمان عالی چنان است که فرزند تو پسرت اینجا ماند... حاجب را حقی نیکو گذارد و باز گردانید... حاجب بدیوان ما آمد و پسران نیازی قودقش را که این شغل بدیشان مفوض بودی بخواند. هر دو حاجب خویش راآلتونتاش و اسفتکین بحراست خزائن زر و سیم و دیگر رغائب بازداشت... چند حاجب و سرهنگان این پادشاهان باخیلها... و مقدم پیلبانان مردی بود چون حاجب ابوالنصر. و پس از این هر روزی کوتوالی قلعۀ غزنی شغلی با نام که بر سم وی است حاجبی از آن وی بنام قتلغ تکین آن را راست میدارد. چنانکه اینک در باب حاجب ساخته است... رای نیکو را در باب حاجب که مر ما را بمنزلۀ پدر است و عم تباه گردانید.... شک نیست که معتمدان حاجب این حال تقریر کرده باشند... اکنون بعاجل الحال فرزند حاجب را، ستی، ولدی و معتمدی نواختی تمام ارزانی داشتیم... اگر تا این غایت نواختی بواجبی از مجلس بحاجب نرسیده است اکنون پیوسته بخواهد بود... حاجب بوالنصربازوی رسول گرفت وی را از میان صفه نزدیک تخت آورد و بنشاند... روزی سخت با شکوه بود و حاجبی چند... بلکاتکین حاجبی را اشارت کرد... حاجب بلکاتکین از وی بستد و حاجب بونصر را داد تا پیش امیر بنهاد... و حاجب بلکاتکین بازوی وی بگرفت و نزدیک تخت بنشاند... امیر گفت مظفر را چرا کشتید گفتند فرمان خدواند رسید به زبان حاجبی..، نوعی از ردیف است که قبل از قافیه واقع شود یا میان هر دو قافیه و هر مصرع بیت ذوقافیتین حائل گردد. (غیاث). حاجب و محجوب را در لغت قبل به اصطلاح شرع شناختی. اما در نزد شعرا، در منتخب تکمیل الصناعه آید که: حاجب عبارتست از کلمه ای یا بیشتر که مستعمل باشد در لفظ و قبل از قافیۀ اصلی به یک معنی تکرار یابد. و یا چیزی که در حکم این مستعمل باشد. مثال اول لفظ ’از یار’ در این بیت: هر چند رسد هر نفس از یار غمی باید نشود رنجه دل از یار دمی. مثال دوم لفظ ’در’ در این بیت: زده عشق تو آتشم در جان سوخت جانم بوصل کن درمان. و اگر حاجب در میان دو قافیه واقع شود الطف آید مثاله. بیت: ای شاه زمین برآسمان داری تخت سست است عدو تا توکمان داری سخت. و شعری که مشتمل باشد بر حاجب آن را محجوب و رعایت تکرار حاجب واجب نیست بلکه مستحسن است. حاجب در ردیف از مخترعات شعرای عجم است و نزد فصحای عرب معتبر نیست. و در مجمع الصنایع آرد: که بعضی حاجب را بمعنی ردیف و محجوب را بمعنی مردف (بتشدید دال) اطلاق کنند، اول خورشید. (مهذب الاسماء). کرانۀ آفتاب که نخست بر می آید. (منتهی الارب). تیغ خور، کرانۀ هر چیز. (منتهی الارب)
ابراهیم بن محمد بن صائب بن شرحبیل از بنی عبدالدار و از بنی قصی است. از عمرو بن ابی عثمان و شریک بن عبدالله روایت دارد. و یحیی نیشابوری و عبدالله بن وهب و دیگران از وی. ابن ابی حاتم گوید: احوالش از پدرم پرسیدم گفت صدوق است. (سمعانی) احمد بن عبدالملک. ابوزراره از یونس بن عبدالاعلی و عبدالله بن هاشم روایت دارد، و ابوبکر محمد بن ابراهیم مقری از وی. (سمعانی) محمد بن عبدالرحمان بن طلحه، از بنی عبدالدار. از صفیه بنت شیبه از عایشه روایت دارد، و ابوعاصم النبیل از وی. (الانساب سمعانی) عبدالله بن محمد بن نعمان از وی روایت کند، و او از حماد روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 153 شود عیاض بن عبدالرحمان. از ابن ابی ملیکه روایت دارد. و عبدالله بن جعفر مدنی از وی. (سمعانی)
ابراهیم بن محمد بن صائب بن شرحبیل از بنی عبدالدار و از بنی قصی است. از عمرو بن ابی عثمان و شریک بن عبدالله روایت دارد. و یحیی نیشابوری و عبدالله بن وهب و دیگران از وی. ابن ابی حاتم گوید: احوالش از پدرم پرسیدم گفت صدوق است. (سمعانی) احمد بن عبدالملک. ابوزراره از یونس بن عبدالاعلی و عبدالله بن هاشم روایت دارد، و ابوبکر محمد بن ابراهیم مقری از وی. (سمعانی) محمد بن عبدالرحمان بن طلحه، از بنی عبدالدار. از صفیه بنت شیبه از عایشه روایت دارد، و ابوعاصم النبیل از وی. (الانساب سمعانی) عبدالله بن محمد بن نعمان از وی روایت کند، و او از حماد روایت دارد. رجوع به المصاحف سجستانی ص 153 شود عیاض بن عبدالرحمان. از ابن ابی ملیکه روایت دارد. و عبدالله بن جعفر مدنی از وی. (سمعانی)
شغل حاجب بزرگ: و حاجبی بزرگ نیز قرار گرفت بر این محتشم... (تاریخ بیهقی). و حاجب سباشی را حاجبی بزرگ دادند و خلعتی تمام از علم و منجوق و طبل و دهل و تختهای جامه و خریطه های سیم و دیگر چیزها که این شغل را دهند... (تاریخ بیهقی). و امیر حاجبی بزرگ با ابوالعباس تاش داد و او در ملابست آن شغل آثار خوب ظاهر گردانید... (تاریخ بیهقی). رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 و 505 و ترجمه تاریخ یمینی ص 51 شود.
شغل حاجب بزرگ: و حاجبی بزرگ نیز قرار گرفت بر این محتشم... (تاریخ بیهقی). و حاجب سباشی را حاجبی بزرگ دادند و خلعتی تمام از علم و منجوق و طبل و دهل و تختهای جامه و خریطه های سیم و دیگر چیزها که این شغل را دهند... (تاریخ بیهقی). و امیر حاجبی بزرگ با ابوالعباس تاش داد و او در ملابست آن شغل آثار خوب ظاهر گردانید... (تاریخ بیهقی). رجوع به تاریخ بیهقی چ ادیب ص 156 و 505 و ترجمه تاریخ یمینی ص 51 شود.
باغی بوده است به یزد. مؤلف تاریخ جدید یزد مینویسد: امیر یسودر متوجه یزد شد و چون به یزد آمد در باغ حاجبی که اکنون مقابر مسلمین است نزول کرد و آن باغی مشجر بود و در میان باغ کوشکی بود معمور. و آن باغ حاجب عزالدین لنگر ساخت و بباغ حاجبی مشهور بود. (از تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 65). یسودر، خارج شهر به باغ حاجبی که امروز مقابر مسلمین است فرود آمد... در زمان اتابکیان از آن روز که اتابک یوسف شاه یسودر را در آن باغ بکشت و بگذاشت و برفت آن باغ خراب شد و قصر و درخت همه ناچیز شد و آن همچنان خراب بود. در زمان بنی مظفر، شاه حسین بن مظفر برادر شاه یحیی آن را معمور کرد و بحالت زرع آورد و درگاه عالی بر در باغ نهاد، چون او وفات کرد و ترکۀ او قسمت کردند این باغ به دختر او رسید. ملکۀ مرحوم خواند سلطان آنرا وقف کرد بر مؤمنین و مؤمنات و این وقف در سال اربع و عشرین و ثمان ماءه (824 هجری قمری) بود. (از تاریخ جعفری یزد چ افشار ص 26 و 133 و 134)
باغی بوده است به یزد. مؤلف تاریخ جدید یزد مینویسد: امیر یسودر متوجه یزد شد و چون به یزد آمد در باغ حاجبی که اکنون مقابر مسلمین است نزول کرد و آن باغی مشجر بود و در میان باغ کوشکی بود معمور. و آن باغ حاجب عزالدین لنگر ساخت و بباغ حاجبی مشهور بود. (از تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 65). یسودر، خارج شهر به باغ حاجبی که امروز مقابر مسلمین است فرود آمد... در زمان اتابکیان از آن روز که اتابک یوسف شاه یسودر را در آن باغ بکشت و بگذاشت و برفت آن باغ خراب شد و قصر و درخت همه ناچیز شد و آن همچنان خراب بود. در زمان بنی مظفر، شاه حسین بن مظفر برادر شاه یحیی آن را معمور کرد و بحالت زرع آورد و درگاه عالی بر در باغ نهاد، چون او وفات کرد و ترکۀ او قسمت کردند این باغ به دختر او رسید. ملکۀ مرحوم خواند سلطان آنرا وقف کرد بر مؤمنین و مؤمنات و این وقف در سال اربع و عشرین و ثمان ماءه (824 هجری قمری) بود. (از تاریخ جعفری یزد چ افشار ص 26 و 133 و 134)
شغل امیرحاجب: خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید و القاب او بر آن جملت که در عهد امیرحاجبی بود ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 57)
شغل امیرحاجب: خطابی که زعمای لشکر و سپهداران ملک را بودی باطل گردانید و القاب او بر آن جملت که در عهد امیرحاجبی بود ایراد کرد. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه لغت نامه ص 57)
بدیعبن عبدالله بن عبدالغفار مکنی به ابوالنجم پدر ابوالوفاء محمد حاجب است وی صاحب ابوالحسین علوی داماد صاحب بن عباد بود و او ببغداد و ری سفر کرد و درری سماع حدیث کرد. وفات او در 19 جمادی الاخر سنۀ 423 هجری قمری است. رجوع شود به انساب سمعانی ورق 148 ابن زید یا یزید انصاری اشهلی. بقولی وی از تیره ازد شنوءه است و حلیف بنی عبدالاشهل صحابی است و در وقعۀ یمامه شهادت یافته است. و سیف او را در زمرۀ کسانی آرد که از بنی عبدالاشهل در وقعۀ یمامه کشته شده اند. رجوع شود به کتاب الاصابه ج 1 ص 286 مولای زید بن ثابت است. ابن ابی حانم ؟ بنقل از پدر خود گوید که حاجب معروف نیست وحدیثی را که در باب فضل قباء آرد یعقوب بن محمد زهری از اسحاق بن ابراهیم بن نسطاس از نوح، نقل کند. رجوع به لسان المیزان عسقلانی چ حیدرآباد ج 2 ص 147 شود سالار (اریارق) از بزرگان عهد سلطان محمود است و در زمان سلطان مسعود حاجب سالار هندوستان بود رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 83 و 149 و 163 و 220 تا 224 و 226 و 232 و257 و 266 و 284 و 319 و 332 و 570 و اریارق شود ابن زید بن تیم بن امیه بن خفاف بن بیاضهالانصاری الاوسی البیاضی. طبری و ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گویند که حاجب وقعۀ احد را دریافته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود ابن النعمان مکنی به ابی الفضل. در ایام خلافت القادر باللّه رایت وزارت برافراشت. رجوع شود به دستورالوزراء ص 82 حسام الدین یکی از حجاب و بزرگان عهد مغول است، در زمان ارغون و ابوقاء. رجوع شود به حبیب السیر چ تهران ص 43
بدیعبن عبدالله بن عبدالغفار مکنی به ابوالنجم پدر ابوالوفاء محمد حاجب است وی صاحب ابوالحسین علوی داماد صاحب بن عباد بود و او ببغداد و ری سفر کرد و درری سماع حدیث کرد. وفات او در 19 جمادی الاخر سنۀ 423 هجری قمری است. رجوع شود به انساب سمعانی ورق 148 ابن زید یا یزید انصاری اشهلی. بقولی وی از تیره ازد شنوءه است و حلیف بنی عبدالاشهل صحابی است و در وقعۀ یمامه شهادت یافته است. و سیف او را در زمرۀ کسانی آرد که از بنی عبدالاشهل در وقعۀ یمامه کشته شده اند. رجوع شود به کتاب الاصابه ج 1 ص 286 مولای زید بن ثابت است. ابن ابی حانم ؟ بنقل از پدر خود گوید که حاجب معروف نیست وحدیثی را که در باب فضل قباء آرد یعقوب بن محمد زهری از اسحاق بن ابراهیم بن نسطاس از نوح، نقل کند. رجوع به لسان المیزان عسقلانی چ حیدرآباد ج 2 ص 147 شود سالار (اریارق) از بزرگان عهد سلطان محمود است و در زمان سلطان مسعود حاجب سالار هندوستان بود رجوع شود به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 83 و 149 و 163 و 220 تا 224 و 226 و 232 و257 و 266 و 284 و 319 و 332 و 570 و اریارق شود ابن زید بن تیم بن امیه بن خفاف بن بیاضهالانصاری الاوسی البیاضی. طبری و ابن شاهین بنقل از شیوخ خود گویند که حاجب وقعۀ احد را دریافته است. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود ابن النعمان مکنی به ابی الفضل. در ایام خلافت القادر باللّه رایت وزارت برافراشت. رجوع شود به دستورالوزراء ص 82 حسام الدین یکی از حجاب و بزرگان عهد مغول است، در زمان ارغون و ابوقاء. رجوع شود به حبیب السیر چ تهران ص 43
ابن محمد بن حاجب بن حمان دهقان کسانی حاجبی مکنی به ابوعلی. از مردم کسانه و منسوب به جد خود. وی الجامع الصحیح محمد بن اسماعیل بخاری را که با پدر خود در سال 316 هجری قمری بغریر (؟) سماع کرده بود، از ابوعبدالله الغریری (؟) روایت کرده است و در این هنگام از راویان صحیح کسی که از غریری روایت کند برجای نبود. وی مردی ثقه و صالح بود و دانشمندانی چون ابوالعباس مستغفری و ابوسهل احمد بن علی ابیوردی و ابوعبدالله حسین بن محمد الهلال (؟) بغدادی سوی وی شتافتند و از او سماع دارند. حاجبی از ابونعیم عبدالمل’بن محمد بن عدی استرآبادی و ابوحسان مصیب بن سلیم، و جز آنان، نیز سماع دارد. و یک یا دو روز پس از مراجعت از بخارا، در سنۀ 391، به کسانه، وفات کرد. رجوع به انساب سمعانی ورق 149 شود
ابن محمد بن حاجب بن حمان دهقان کسانی حاجبی مکنی به ابوعلی. از مردم کسانه و منسوب به جد خود. وی الجامع الصحیح محمد بن اسماعیل بخاری را که با پدر خود در سال 316 هجری قمری بغریر (؟) سماع کرده بود، از ابوعبدالله الغریری (؟) روایت کرده است و در این هنگام از راویان صحیح کسی که از غریری روایت کند برجای نبود. وی مردی ثقه و صالح بود و دانشمندانی چون ابوالعباس مستغفری و ابوسهل احمد بن علی ابیوردی و ابوعبدالله حسین بن محمد الهلال (؟) بغدادی سوی وی شتافتند و از او سماع دارند. حاجبی از ابونعیم عبدالمل’بن محمد بن عدی استرآبادی و ابوحسان مصیب بن سلیم، و جز آنان، نیز سماع دارد. و یک یا دو روز پس از مراجعت از بخارا، در سنۀ 391، به کسانه، وفات کرد. رجوع به انساب سمعانی ورق 149 شود
نوره. طین. حنازرد. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح مردم تهران نوره که بدان مویها را سترند. (ناظم الاطباء) ، وظیفه. روزینه. (غیاث) (آنندراج). راتبه. مقرر. (آنندراج) : میرسد واجبی ما ز نهان خانه غیب ما چه شرمندگی از عالم امکان داریم. صائب (از آنندراج). ، حاصلی را که ضرابی باشیان ضابط و تحویلدار به جهت سرکار خاصۀ شریفه ضبط مینمایند واجبی میگویند. (تذکره الملوک). و واجبی سرکار دیوان از طلا و نقره که در ضرابخانه مسکوک میشده. در سوابق ایام بدین موجب بوده، طلا از قرار مثقالی سی دینار، نقره، از قرار مثقالی دو دینار. و ثانیاً معیران تدریجاً به جهت کفایت سرکار دیوان بر قدر واجبی افزوده طلا را از قرار مثقالی پنجاه دینار و نقره پنج دینار استمرار داده بودند. و در سالی که شاه سابق به قزوین حرکت مینمود وزن عباسی را هفت دانگ مقرر و بعد ازمعاودت از سفر مزبور قبل از ایام محاصرۀ اصفهان محمدعلی بیک معیر الممالک به جهت توفیر سرکار دیوان اعلی و مزید انتفاع سرکار خاصه به خدمت شاه سابق عرض و یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده عباسی را شش دانگ مسکوک و یک دانگ نقره اضافه را علاوۀ واجبی نموده، از آن تاریخ الی نه ماهه سال جلوس شاه محمود واجبی ضرابخانه به همان دستور شاه سابق بدین موجب. ضبط و انفاد میشد... (تذکرهالملوک ص 22 و 23)
نوره. طین. حنازرد. (یادداشت مؤلف). به اصطلاح مردم تهران نوره که بدان مویها را سترند. (ناظم الاطباء) ، وظیفه. روزینه. (غیاث) (آنندراج). راتبه. مقرر. (آنندراج) : میرسد واجبی ما ز نهان خانه غیب ما چه شرمندگی از عالم امکان داریم. صائب (از آنندراج). ، حاصلی را که ضرابی باشیان ضابط و تحویلدار به جهت سرکار خاصۀ شریفه ضبط مینمایند واجبی میگویند. (تذکره الملوک). و واجبی سرکار دیوان از طلا و نقره که در ضرابخانه مسکوک میشده. در سوابق ایام بدین موجب بوده، طلا از قرار مثقالی سی دینار، نقره، از قرار مثقالی دو دینار. و ثانیاً معیران تدریجاً به جهت کفایت سرکار دیوان بر قدر واجبی افزوده طلا را از قرار مثقالی پنجاه دینار و نقره پنج دینار استمرار داده بودند. و در سالی که شاه سابق به قزوین حرکت مینمود وزن عباسی را هفت دانگ مقرر و بعد ازمعاودت از سفر مزبور قبل از ایام محاصرۀ اصفهان محمدعلی بیک معیر الممالک به جهت توفیر سرکار دیوان اعلی و مزید انتفاع سرکار خاصه به خدمت شاه سابق عرض و یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده عباسی را شش دانگ مسکوک و یک دانگ نقره اضافه را علاوۀ واجبی نموده، از آن تاریخ الی نه ماهه سال جلوس شاه محمود واجبی ضرابخانه به همان دستور شاه سابق بدین موجب. ضبط و انفاد میشد... (تذکرهالملوک ص 22 و 23)
اطراطیقوس. (ضریر انطاکی ج 1 ص 116). بوبونیون. بیوسون (مصحف بوبونیون). (ابن بیطار، متن عربی ص 26). ثونیون (مصحف بوبونیون). (ابن بیطار، متن عربی ص 26). این دوا بدین نام نامیده شده زیرا ورم حالب را ضماداً و تعلیقاً درمان کند و آن به یونانی اسطراطیقوس است و در حرف الف مذکور افتاد. (ابن البیطار در مادۀ حالبی). و رجوع به اسطیراطیقوس شود
اطراطیقوس. (ضریر انطاکی ج 1 ص 116). بوبونیون. بیوسون (مصحف بوبونیون). (ابن بیطار، متن عربی ص 26). ثونیون (مصحف بوبونیون). (ابن بیطار، متن عربی ص 26). این دوا بدین نام نامیده شده زیرا ورم حالب را ضماداً و تعلیقاً درمان کند و آن به یونانی اسطراطیقوس است و در حرف الف مذکور افتاد. (ابن البیطار در مادۀ حالبی). و رجوع به اسطیراطیقوس شود
عیسی بن سنجربن بهرام بن جبریل بن خمار تکین بن طاش تکین الاربلی، مکنی به ابی یحیی و ابی الفضل، ملقب به حسام الدین و معروف به حاجری. رجوع به عیسی بن سنجر... و وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 435 و 436 و قاموس الاعلام ترکی شود
عیسی بن سنجربن بهرام بن جبریل بن خمار تکین بن طاش تکین الاربلی، مکنی به ابی یحیی و ابی الفضل، ملقب به حسام الدین و معروف به حاجری. رجوع به عیسی بن سنجر... و وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 435 و 436 و قاموس الاعلام ترکی شود
منسوب به حاجر، ابن خلکان گوید: ’هذه النسبه الی حاجر و کانت بلده بالحجاز لم یبق منها سوی الآثار...’ از کسانی که بدین نسبت معروف اند عیسی بن سنجربن بهرام... آتی الذکر است. رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 436 شود
منسوب به حاجر، ابن خلکان گوید: ’هذه النسبه الی حاجر و کانت بلده بالحجاز لم یبق منها سوی الآثار...’ از کسانی که بدین نسبت معروف اند عیسی بن سنجربن بهرام... آتی الذکر است. رجوع به وفیات الاعیان ابن خلکان چ طهران ج 1 ص 436 شود
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403). یک به یک را حاجبه جستن گرفت تا پدید آید گهر بنگر شگفت. مولوی
زنی که بشغل حجابت پردازد: این زن سخت نزدیک بود به سلطان مسعود، چنانکه چون حاجبه ای شد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 403). یک به یک را حاجبه جستن گرفت تا پدید آید گهر بنگر شگفت. مولوی
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد
از ریشه پارسی هنجی آن که در خدایخانه آیین هنج (حج) به جای آرد کسی که در مکه مراسم حج بجا آورد حاج. توضیح استعمال این کلمه قیاسا صحیح است و گویندگان بزرگ هم آنرا بکار برده اند. یا حاجی حاجی مکه. در مورد کسی گویند که بجایی میرود و تا دیری باز نمیگردد