جدول جو
جدول جو

معنی حابسی - جستجوی لغت در جدول جو

حابسی
(بِ)
منسوب به حابس، نام جدّ ابوجعفر محمد بن یونس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حابس
تصویر حابس
حبس کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ فارسی عمید
نعت فاعلی از حسو، آشامنده
لغت نامه دهخدا
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
لغت نامه دهخدا
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
زندانی. بندی. محبوس. مسجون. دوستاقی. دوستاخی
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن ربیعه الیمانی. بقول ابن حبان، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحد بن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعد بن منذر بن ربیعۀ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 285 شود
ابن سعد الیمانی. صحابی است. عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود
ابوالأقرع تمیمی. او حکم عرب بود به جاهلیّت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
عدم. مقابل وجود. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید:
لیس یرجون ان یکونوا کقومی
قد بلوایوم حابس و الکلاب.
و هم او گوید:
فاصبح ما بین الکلاب فحابس
قفاراً یغنیها مع اللیل یومها.
و ذوالرمه گوید:
اقول لعجلی یوم فلج و حابس
اجدی فقد اقوت علیک الامالس.
رجوع به معجم البلدان یاقوت شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
این نسبت به یابس است و او ابوالحسن بن زید بن محمد بن جعفر بن مبارک بن قلفل بن دینار یابسی عامری کوفی معروف به ابن ابی الیابس است وی از مردم کوفه و راستگو بوده است. از ابراهیم عبدالله عیشی قصار و داود بن یحیی دمان و حصن بن حکم حیری و احمد بن احمد بن موسی حمار حدیث کرد و محمد بن مظفر و ابوحفص بن شاهین و ثلاج و ابن زرقویه از وی روایت کرده اند محمد بن احمد بن سفیان حافظ گوید: در سنۀ 441 زید بن محمد عامری معروف به ابن ابی الیابس پنج روز باقی مانده از ذی القعده وفات یافت و او شیخی صالح و صدوق بود و در پایان عمر به وسواس و پریشانی حواس مبتلا شد... (انساب سمعانی ص 596)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
علی بن عبدالغفار، مکنی به ابوالحسن، سمعانی آورد: من او را در جامع دمشق ملاقات کردم پیرمردی کوتاه قد بود و از سفر حج از راه عراق بصوب وطن مراجعت میکرد من از او چند بیت شعر استفاده بردم. (سمعانی)
عبدالله بن محمد فریاط. ابن ماکولا گوید که ابوزکریا بخاری از او روایت کرده است. (سمعانی)
عیسی بن ابی عیسی، مکنی به ابوموسی منسوب به قابس شمال آفریقا. از علماء است (سمعانی)
نمودبن مسلم قابسی، مکنی به ابومنصور از قابس افریقا (از علماء است). (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نسبت است به قابس که یکی از شهرهای شمال آفریقا است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نسبت است به بنی عابس از بکر بن وائل. (از الانساب سمعانی). مؤلف لباب الانساب نویسد: صحیح این نسبت عایشی است نه عابسی
لغت نامه دهخدا
(رِ)
حارس شدن:
حارسی اژدرها گنج راست
خازنی راحتها رنج راست.
نظامی.
من نخسبم حارسی ّ دز کنم
گر برآرد گرگ سرتیرش زنم.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(حَ سی ی)
سمعانی گوید: هذه النسبه الی حباسه و هو قائد الجیش الذی وافی من العرب بعد سنه ثلثمائه [300 هجری قمری] فی ایام المقتدر باﷲ، جاء فی عدد یقال انهم کانوا یزیدون علی المائه الف [1000 هجری قمری] یطلب مصر فخرج الیه مونس الخادم من بغداد الجیش فوافی الی الفسطاط بعد ان انهزم حباسه یقال لکن واحد ممن کان فی جیشه حباسی [نسبهً] الی قائد الجیش..
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده، محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است:
موالیکم مولی الولاده منهم
و مولی الیمین حابس قد تقسما.
- حابس العرق، دارو که خوی بازدارد.
- حابس دم، دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بر
لغت نامه دهخدا
تصویری از حبسی
تصویر حبسی
محبوس، زندانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قابسی
تصویر قابسی
منسوب به فابس از مردم قابس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابس
تصویر حابس
حبس کننده، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
زندانی، محبوس
متضاد: آزاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد