- حاب
- گناه بزه تیر لغز
معنی حاب - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شکم آماسیده
دامیار دامگستر، جادوگر
زفت خشکدست
حبس کننده، محبوس
حبس کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، زاجر، معوّق، مناع، رادع
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرزن، نخجیروال، نخجیرگیر، متصیّد، صیدگر، شکارگیر، صیدافکن، قانص، نخجیرگر، صیدبند، صیّاد، شکارگر، نخجیرگان، دامیار
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
جمع رحبه، خاک های خوب، گستره خانه ها، درگاه ها میانسراها دیگ فراخ فراخ گشاد سرزمین وسیع و پر گیاه، ساحت خانه، وسط سرای جمع رحاب رحبات
گای گاییدن
رحبه ها، زمینهای فراخ و پر گیاه، ساحت خانه ها، میان سراها، فراخی میان خانه ها، جمع واژۀ رحبه
گناه خانه بزمکده
مونث حابل: و آبستن
رسن رسنی که با آن بر کویک روند
شمارش، رایشگری، شمارشگری
پوشش
کنون، اکنون، اینگاه
محبوبتر، بدوستی گرفته تر
دشنام دریدگی گستاخی آک (عیب)، کاستی کمی، گداخته ناآرام
طاقت، تحمل
بابا، پدر، اب، والد
شوهر مادر، نا پدری
دهان دره کردن، خمیازه
گرد باد، سنگریزه، ابر برفی، انبوه پیادگان
شمارنده، شماره گر، محاسب
حس کننده، دریابنده
کار سخت
جنگجوی جنگی جنگنده رزم کننده، جمع حاربین
گرمی گرم تبسا سوزنده سوزان گرم مقابل بارد: دوای حار. یا حار رطب. گرم تر
برنده، تیز، مانند کارد
ابرو، خم ابرو، کمان ابرو
آهنگ طواف کعبه کردن به نیت عبادت معروف، حج کننده
دوستی، عشق، محبوب بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود بر آمدگی هائی که هنگام باران آمدن در سطح آب پیدا میشود
نبرد، ستیز، رزم، کارزار، مقاتله، پیکار، پرخاش