جدول جو
جدول جو

معنی حاب - جستجوی لغت در جدول جو

حاب
گناه، اثم، ذنب، عصیان، جناح
لغت نامه دهخدا
حاب
(حاب ب)
سهم حاب، تیری که گرد نشانه افتد. ج، حواب
لغت نامه دهخدا
حاب
(بِنْ)
حبی ّ. نعت است از حبوّ
لغت نامه دهخدا
حاب
(بِ)
کلمه ای است که بدان شتر نر را زجر کنند
لغت نامه دهخدا
حاب
گناه بزه تیر لغز
تصویری از حاب
تصویر حاب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حابل
تصویر حابل
شکارچی، آنکه پیشه اش شکار کردن جانوران است، نخجیرزن، نخجیروال، نخجیرگیر، متصیّد، صیدگر، شکارگیر، صیدافکن، قانص، نخجیرگر، صیدبند، صیّاد، شکارگر، نخجیرگان، دامیار
ساحر، جادوگر
مقابل پود، تار پارچه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حابس
تصویر حابس
حبس کننده، بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، زاجر، معوّق، مناع، رادع
فرهنگ فارسی عمید
(بِ سُنْ نَ)
تبن (؟) سمّی به لأنه یحفظ دهن النفط من الصعود. (داود ضریر انطاکی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن دغنه کلبی. صحابی است و او راست: خبری در اعلام النبوه، که ابونصر آن را به اختصار آورده و هشام بن الکلبی آن را، از عدی بن حاتم آرد که گفت: مرا مزدوری بود از کلب که او را حابس بن دغنه گفتندی. روزی که به آستان خانه ایستاده بودم او را دیدم هراسان و پریشان خاطر بیامد و گفت شتران خود بازگیر، گفتم ترا چه رسیده است که چنین مضطرب و پریشانی ؟ گفت: آنگاه که من در وادی بودم ناگاه شیخی را دیدم که از شکاف کوه بلندی، آرام فرود آمد و چون برزمین مستقر گردید گفت:
یا حابس بن دغنه یا حابس
لاتعرضن بقلبک الوساوس.
هذا سنا النور بکف القابس
فاجنح الی الحق و لاتدالس.
و پس از آن پنهان گردید. من شتران از آنجای ببردم و به وادی دیگر شدم و در آن جای بخفتم ناگاه سواری مرا لگدی بزد و از خواب بیدار شدم همان شیخ را دیدم که می گفت:
یا حابس اسمع ما اقول ترشد
لیس ضلول حائر کمهتدی
لاتترکن نهج الطریق الاقصد
قد نسخ الدین بدین احمد.
عدی گوید من از شنیدن این سخنان بیهوش شدم و چون بهوش باز آمدم حابس باقی قصه را ذکر کرد و گفت: یا عدی، خداوند دل مرا به اسلام نرم کرد، و از آنگاه، حابس را ندیدم. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1ص 284 و 285 شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
منسوب به حابس، نام جدّ ابوجعفر محمد بن یونس. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(بِ طی یَ)
گروهی از معتزلۀ پیروان احمد پسر حابط که ازیاران نظام میباشند و آنان گویند جهان را دو آفریننده است یکی قدیم و آن خدای حقیقی است. و دیگری محدث و آن عیسی است که در روز جزا محاسبۀ بندگان با او باشد. و قول خدای تعالی: و جاء ربک والملک صفّا صفّا. (قرآن 22/89) مشعر بر این معنی است وهم مراد از این در آیت: الاّ ان یأتیهم الله فی ظلل من الغمام (قرآن 210/2) و نیز مقصود از حدیث خلق الله آدم علی صورته. و خبر یضع الجبار قدمه فی النار. و انما سمی المسیح لانه ذرع الاجسام و احدثها. آمدی گوید: این گروه کفار و مشرک باشند و چه نیکو نامی آمدی بر آنها نهاده است
لغت نامه دهخدا
(بِ لَ)
زن آبستن. حامل. حامله. ج، حبله
لغت نامه دهخدا
مجلس فسّاق، خرابات، مجلس شادی
لغت نامه دهخدا
رسن که بدان بر درخت خرما بالا روند، رسن که بدان بر درخت خرما شوند
لغت نامه دهخدا
(یَ)
ریگی است که بدانجا گیاه حابی روید
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یکدیگر را دوست داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
قزل دره، دهی جزء دهستان خان اندبیل بخش مرکزی شهرستان هروآباد واقع در 11 هزارگزی جنوب باختری هروآباد و 5 هزارگزی شوسۀ هروآباد به میانه. موقع جغرافیایی آن کوهستانی و معتدل است. سکنه 181 تن. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و سردرختی. شغل اهالی زراعت و کارگری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
ابن ربیعه الیمانی. بقول ابن حبان، صحابی است و بارودی گوید: در جنگ صفین با معاویه بود و کشته شد. طبرانی از طریق عبدالواحد بن ابی عون روایت کند که علی علیه السلام در جنگ صفین بر حابس که از عباد بود گذر کرد و شاید بود که این مرد حابس بن سعد بن منذر بن ربیعۀ آتی الذکر باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 هجری قمری ج 1 ص 285 شود
ابن سعد الیمانی. صحابی است. عبدالصمدبن سعید حمصی او را در شمار صحابه ای که به حمص آمدند آرد و گوید او از حمص به مصر شد. عسقلانی گوید شاید که این مرد با حابس سابق الذکر یکی باشد. رجوع به کتاب الاصابه چ مصر سنۀ 1323 ج 1 ص 286 شود
ابوالأقرع تمیمی. او حکم عرب بود به جاهلیّت. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نام جائی و نام روزی از روزهای بنی تغلب که بدانجای بود. اخطل گوید:
لیس یرجون ان یکونوا کقومی
قد بلوایوم حابس و الکلاب.
و هم او گوید:
فاصبح ما بین الکلاب فحابس
قفاراً یغنیها مع اللیل یومها.
و ذوالرمه گوید:
اقول لعجلی یوم فلج و حابس
اجدی فقد اقوت علیک الامالس.
رجوع به معجم البلدان یاقوت شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از حبس. بازدارنده. حبس کننده، محبوس. و بدین معنی در شعر حصین بن همام آمده است:
موالیکم مولی الولاده منهم
و مولی الیمین حابس قد تقسما.
- حابس العرق، دارو که خوی بازدارد.
- حابس دم، دارو که خون از جستن و دویدن بازدارد. دوا که خون ببندد. که خون را بند آرد. خون بر
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از حبص. سخت رونده. صاحب این کلمه را آورده و سید مرتضی زبیدی در تاج العروس گوید این کلمه تصحیف جابص با جیم موحّده است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
تیر که در پیش تیرانداز و رامی افتد
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دامیار. صیاد. دام گسترنده و بندنده، جادو. ساحر. آنکه گره به رسن زند. جوزن، نام زمینی است، تار، مقابل پود و نابل پود بود ودر مثل است: ثار حابلهم علی نابلهم، یعنی افروختند آتش شر و بدی را میان خودها. حوّل حابله علی نابله، گردانید اعلای آن را اسفل، ضب ّ حابل، سوسمار حبله خوار، آبستن، ساربان. ساروان. (زوزنی) ، دام صیّاد
لغت نامه دهخدا
(بَ)
گناه. بزه. اثم. جناح
لغت نامه دهخدا
به روزگار دیلم مردم کران و ایراهتان را قهرکردند و بطاعت آوردند و ده هزار مرد از ایشان به عهد عضدالدوله در خدمت او بودند بر سبیل سپاهی و مقدم ایشان یکی بود حابی نام، (فارسنامۀ ابن بلخی چ اروپا ص 141)، و حابی نسخه بدلی هم دارد به صورت جابی
لغت نامه دهخدا
مرد بلنددوش، تیری که بر زمین غیژان رسد برنشانه، ضد زاهق، (منتهی الارب)، تیری که در مقابل هدف به زمین خورده و بعد به آن اصابت کند، نباتی است، یقال: انه لحابی الشراسیف، ای مشرف الجبین (؟)، کودک که فرا خزیدن آمده بود، سیسنبر، (محمود بن عمر ربنجنی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از حبط و حبوط، باطل
لغت نامه دهخدا
تصویری از حابل
تصویر حابل
دامیار دامگستر، جادوگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابن
تصویر حابن
شکم آماسیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابول
تصویر حابول
رسن رسنی که با آن بر کویک روند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابض
تصویر حابض
زفت خشکدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابس
تصویر حابس
حبس کننده، محبوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابله
تصویر حابله
مونث حابل: و آبستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حابور
تصویر حابور
گناه خانه بزمکده
فرهنگ لغت هوشیار
دام گستر، شکارچی
متضاد: شکار، صید، جادوگر، تار
فرهنگ واژه مترادف متضاد