جدول جو
جدول جو

معنی جگرسوز - جستجوی لغت در جدول جو

جگرسوز
آنچه باعث حزن و اندوه بسیار شود، جان گداز
تصویری از جگرسوز
تصویر جگرسوز
فرهنگ فارسی عمید
جگرسوز
جانسوز، جگرخراش، حزن انگیز، دردانگیز، سوزناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گرسیوز
تصویر گرسیوز
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر پشنگ و برادر افراسیاب تورانی و از سرداران سپاه وی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پرسوز
تصویر پرسوز
پر از سوزش، دارای سوزش بسیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جگرگون
تصویر جگرگون
به رنگ جگر، سرخ پر رنگ، برای مثال بر کنار دجله دور از یار و مهجور از دیار / دارم از اشک جگرگون دجلۀ خون در کنار (جامی - ۲۵۷)
فرهنگ فارسی عمید
نوعی لامپا که فتیلۀ آن دور لولۀ استوانه ای شکل قرار دارد و شعلۀ آن گرد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جگرآور
تصویر جگرآور
بی باک، پردل، دلاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جبروز
تصویر جبروز
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سنگر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
(گَ / گُ)
ضابط ولایت را نیز گویند. (برهان). جهانگیری این نام را ’گرکند’ ضبط کرده است لیکن اشتباه است
لغت نامه دهخدا
(گُ)
نام پهلوانی است که افراسیاب او را به یاری پیران ویسه فرستاده بود. (برهان) (آنندراج). جهانگیری این نام را گرکند ضبط کرده است لیکن اشتباه است
لغت نامه دهخدا
یکی از امرای جنتمور است و جنتمور حدود سال 633 هجری قمری وی را برای عرض گزارش حوزۀ حکومتی خود نزد اوکتای قاآن فرستاد و بهأالدین جوینی صاحب دیوان را همراه او کرد... گرگوز اصلاً اویغور و یکی از دبیران جوجی بوده که بمناسبت اطلاع بر خط و زبان اویغوری و آداب کتاب و بلاغت در نزد او محترم میزیسته موقعی که جنتمور بحکومت خوارزم منصوب بگردید گرگوز نیز با او همراه شد و چون روزبروز ازاو آثار کفایت و حسن خدمت بظهور میرسید، جنتمور او را بحاجبی و نیابت خود سرافراز نمود. گرگوز از سال 637 تا 641 هجری قمری حکومت کرد. رجوع به تاریخ مغول ازتاریخ مفصل ایران تألیف اقبال صص 166- 168 شود
لغت نامه دهخدا
(پُ)
با سوزشی بسیار: پرسوز و گداز
لغت نامه دهخدا
(اَ کِ جِ گَ)
اشک گرم. (آنندراج). و رجوع به اشک آتشین و اشک آتشناک شود
لغت نامه دهخدا
(گِ)
قسمی لامپا که فتیلۀ آن گرد است و بر گرد لوله برآمده. چراغ گردسوز که فتیلۀ آن بر گرداستوانه ای پیچیده است و شعلۀ مستدیر دارد، سوزندۀ گرد (شهر). سوزندۀ شهر:
چغانی چو فرطوس لشکرفروز
گهار گهانی گو گردسوز.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 919)
لغت نامه دهخدا
(گَ سی وَ)
کرسیوز، در اوستا کرسوزده (از دو جزء: کرسه، لاغر و اندک، و زده، قوت، پایداری) به معنی استقامت و پایداری کم دارنده. نام برادر افراسیاب است. (یشتها پورداود ج 1 ص 211) (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام برادر افراسیاب است که در قتل سیاوش ساعی بود. (جهانگیری) (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) :
ز دیگر سو افراسیاب و سپاه
چو پیران وگرسیوز کینه خواه.
فردوسی (شاهنامه چ بروخیم ص 629).
به گرسیوز آن داستانها بگفت
نهفته برون آورید از نهفت.
فردوسی (ایضاً ص 629).
و گرسیوز برادرش (و) پیروزی آغش را بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 49). و اندر عهد افراسیاب پهلوان او پیران ویسه و برادر افراسیاب گرسیوز... (مجمل التواریخ والقصص ص 90). رجوع به حماسه سرائی در ایران تألیف دکتر صفا ص 582 شود
لغت نامه دهخدا
(طَ بَ زَ)
مقابل زودسوز، که زود به آتش تباه نشود، آنکه آتش آن مدتی مدید ماند: هیزم طاغ دیرسوز است، چوب بیددیر سوز است، چوب سنجد دیرسوز است، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جرموز
تصویر جرموز
حوض کوچک، خانه کوچک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پرسوز
تصویر پرسوز
پر از سوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جروز
تصویر جروز
پر خور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گردسوز
تصویر گردسوز
((گِ))
نوعی چراغ نفتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جگرآور
تصویر جگرآور
((~. وَ))
پردل، دلیر
فرهنگ فارسی معین
جانکاه، جانگداز، جگرسوز، دلخراش، دلگداز، سوزناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوختگی شدید سوختگی همراه با مچاله شدن، تشنه
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در منطقه ی آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
لامپا، چراغ نفتی
فرهنگ گویش مازندرانی