جدول جو
جدول جو

معنی جول - جستجوی لغت در جدول جو

جول
گروه سواران، لشکر بزرگ
تصویری از جول
تصویر جول
فرهنگ فارسی عمید
جول
زغن، پرنده ای شبیه کلاغ و کمی کوچک تر از آنکه جانوران کوچک را شکار می کند
غلیواج، کلیواج، کلیواژ، موش ربا، چوژه ربا، گوشت ربا، گنجشک سیاه، خاد، خات، پند، جنگلاهی، چنگلاهی، چنکلاهی، چنگلانی
تصویری از جول
تصویر جول
فرهنگ فارسی عمید
جول
طواف کردن، گرد برآمدن
تصویری از جول
تصویر جول
فرهنگ لغت هوشیار
جول
عمیق، گود، پرنده ای به نام کورکور، عقاب طلایی با نام علمی chrgsaetos aghooia.، گود عمیق
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوله
تصویر جوله
تیردان، ترکش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارچۀ پشمی خشن که از آن خرجین و جوال درست می کردند، جامۀ پشمی خشن که درویشان و قلندران بر تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بجول
تصویر بجول
استخوانی که در مچ پایین دو غوزک قرار دارد، استخوان بندگاه پا و ساق، شتالنگ، کعب
فرهنگ فارسی عمید
(اَ وَ)
پشته هائی است مقابل پشتۀ سلمی و أجاء و در آن آبی است و گفته اند اجول وادی یا کوهی است در دیار غطفان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
استخوان شتالنگ که نام عربیش کعب است. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام). بژل. بژول. کعب. اشتالنگ. غاب. قاب. بجل به حذف واو نیز به همین معنی است. (آنندراج). قاب که کودکان بازند. (یادداشت مؤلف). بجل. (ناظم الاطباء) ، تعذیب کردن و آن نوعی از سیاست می باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
معظم و مکرم گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بجاله، مانع رشد جسمی شدن: فلان بیماری او را چزاند، مایۀ سوختن و پژمرده شدن او شد
لغت نامه دهخدا
پس ماندن. بازپس ماندن. درنگ کردن. تأخر. (تاج المصادر)
لغت نامه دهخدا
(اَ وَ)
جولان کننده تر.
- امثال:
اجول من قطرب، قالوا هو دویبه تجول اللیل کله و لاتنام. (مجمع الأمثال میدانی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از جولیده
تصویر جولیده
ژولیده و پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوله گاه
تصویر جوله گاه
جوله زار مرغزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوله زار
تصویر جوله زار
مرغزار چمن زار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولقی
تصویر جولقی
جولخی جوالقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولخی
تصویر جولخی
جولخ پوش پشمینه پوش جولقی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولاهه
تصویر جولاهه
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولهه
تصویر جولهه
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولاهک
تصویر جولاهک
بافنده نساج، عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولا
تصویر جولا
بافنده نساج، عنکبوت. بافنده، نساج
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از 7 قطعه استخوان مچ پا که در فاصله بین دو قوزک پا قرار دارد. این استخوان را در تداول عوام استخوان قاب نامند بجل شتالنگ اشتالنگ قاب کعب اشتق
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی پارچه پشمین خشن که از آن خرجین و جوال سازند و نیز قلندران و تهیدستان از آن جامه کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جولق
تصویر جولق
پارسی تازی گشته جولخی جولخ پوش جولخ جوالق، دارشیشعان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوله
تصویر جوله
ترکش، تیردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجول
تصویر بجول
((بُ جُ))
کعب، استخوان پاشنه پا، آشتالنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جولخ
تصویر جولخ
((جو یا جُ لَ))
نوعی پارچه پشمین خشن که از آن خ و رجین و جوال درست کنند، جامه پشمین که درویشان و قلندران پوشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوله
تصویر جوله
((جُ لِ یا لَ))
تیردان، ترکش، خارپشت بزرگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوله
تصویر جوله
((جُ لَ))
بافنده، جوله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوله
تصویر جوله
((جو یا جُ لِ))
سبزه، چمن
فرهنگ فارسی معین
بافنده، جولاه، جولاهه، شعرباف، نساج، عنکبوت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پیاله ی چوبی برای برداشتن ماست از تغار، فرد نیرومند با.، زمین باتلاقی، زمین کشاورزی باتلاقی، برکه ی عمیق
فرهنگ گویش مازندرانی
گودی، ژرفا
فرهنگ گویش مازندرانی
قاب، بیجول
فرهنگ گویش مازندرانی
بافنده، نام طایفه ای بزرگ در رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی