جدول جو
جدول جو

معنی جوشش - جستجوی لغت در جدول جو

جوشش
جوش داشتن جوشیدن بجوش آمدن
تصویری از جوشش
تصویر جوشش
فرهنگ لغت هوشیار
جوشش
به جوش آمدن، کنایه از هیجان، گرمی، کنایه از رابطۀ محبت آمیز داشتن
تصویری از جوشش
تصویر جوشش
فرهنگ فارسی عمید
جوشش
((ش))
عمل جوشیدن، خونگرمی، مهربانی، سازش، همدمی
تصویری از جوشش
تصویر جوشش
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پوشش
تصویر پوشش
حجاب، جلد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از کوشش
تصویر کوشش
تلاش، سعی، اهتمام، اجتهاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پوشش
تصویر پوشش
پوششی که برای در معرض دید قرار نگرفتن بخشی از صحنه یا دیده شدن بخش خاصی از صحنه در دوربینهای غیر دیجیتالی تعبیه می شود، مانند نمای نقطه نظر بازیگری که با دوربین به جایی نگاه می کند. این تمهیدات اکنون دردوربینهای دیجیتالی تعبیه شده است
فرهنگ اصطلاحات سینمایی
تحلب دوشش داشتن (تاج المصادر)، (نرد) آوردن دو تاس که هر یک شش خال داشته باشد جفت شش
فرهنگ لغت هوشیار
سینه، دل شب بمعنی نصفه شب خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد خفتان، سلاحی باشد غیرزره، تمام از حلقه است و جوشن حلقه و تنگه آهن هم باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشک
تصویر جوشک
کوزه کوچک لوله دار بلبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشش
تصویر پوشش
حجاب، عمل پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوشک
تصویر جوشک
کوزۀ کوچک لوله دار، بلبله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جوشن
تصویر جوشن
نوعی زره با حلقه های فلزی به هم چسبیده، درع، کنایه از محافظ، برای مثال دانش اندر دل چراغ روشن است / وز همه بد بر تن تو جوشن است (رودکی - ۵۳۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشش
تصویر پوشش
پوشاندن چیزی، هر چیز که روی چیز دیگر را بپوشاند، پوشاک، لباس، چادر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کوشش
تصویر کوشش
عمل کوشیدن، سعی و جهد کردن، اجتهاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پوشش
تصویر پوشش
((ش ِ))
پوشیدن، جامه، لباس، پرده، حجاب، سقف خانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشی
تصویر جوشی
عصبانی، کسی که زود خشمگین می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جوشن
تصویر جوشن
((جُ شَ))
زره، لباس ویژه جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوشش
تصویر کوشش
((ش))
کوشیدن، سعی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوشش
تصویر کوشش
تلاش، جد و جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پوشش
تصویر پوشش
Disguise, Encasement, Encompassment, Envelopment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
маскировка , покрытие , охват , обертка
دیکشنری فارسی به روسی
Verkleidung, Abdeckung, Umhüllung
دیکشنری فارسی به آلمانی
маскування , покриття , охоплення , обгортання
دیکشنری فارسی به اوکراینی
przebranie, pokrycie, otoczenie, opakowanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
伪装 , 覆盖 , 包围 , 包装
دیکشنری فارسی به چینی
disfarce, revestimento, envolvimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
travestimento, rivestimento, avvolgimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
disfraz, recubrimiento, envolvimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
déguisement, revêtement, enveloppement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
vermomming, bekleding, omsluiting, omhulling
دیکشنری فارسی به هلندی
การปลอมตัว , การปกปิด , การห่อหุ้ม , การห่อ
دیکشنری فارسی به تایلندی
penyamaran, pelapisan, pembalutan, pembungkusan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تخفّيٌ , تغطيةٌ
دیکشنری فارسی به عربی
भेष , आवरण
دیکشنری فارسی به هندی
הסוואה , כיסוי , עטיפה
دیکشنری فارسی به عبری