- جوشانیدن
- جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
معنی جوشانیدن - جستجوی لغت در جدول جو
- جوشانیدن ((دَ))
- به جوش آوردن هر مایع به وسیله حرارت، جوشاندن
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بجوش آورده، دارویی که آنرا در آب جوشانیده باشند و عصاره آنرا برای معالجه بمریض دهند
ریختن و پاشیدن پراکنده کردن
خشک کردن خشکانیدن
پوشاندن، ملبس کردن، جامه در بر کسی کردن
دوشیدن، بیرون آوردن شیر از پستان گاو یا گوسفند و مانند آن ها با دست، شیر از پستان بیرون کشیدن، دوختن
به نوشیدن وا داشتن
جوشاند خواهد جوشاند بجوشان جوشاننده جوشانده) بجوش آوردن مایعات بوسیله حرارت، ریاضت دادن امتحان کردن آزمایش کردن
به جوش آوردن آب یا مایع دیگر به وسیلۀ حرارت
چیزی را بچیزی چسبانیدن، خود را بکسی وابستن
پریشان کردن
جنباند خواهد جنباند بجنبان جنباننده جنبانده) حرکت دادن تکان دادن
آنکه مایعی را بجوش آورد
افشاندن
بخوردن واداشتن غذا دادن
بپوسیدن داشتن پوسیده کردن تغییر دادن صورت چیزی اعم از تر و خشک یا گذرانیدن زمان بر او یا بحیله ای. یا هفت کفن پوسانیده. دیریست که مرده، مدتی بر او گذشته
براه بردن (ستور و غیره) : ایجاف پویانیدن
آتش زدن سوختن
سبب لغزش شدن لغزانیدن
متلاطم کردن (دریا)، بر انگیختن مردم را ایجاد فتنه و آشوب کردن، دیوانه کردن، بامیختن واداشتن، آلوده ساختن
به پویه بردن ستور، دوانیدن
لغزانیدن، لیز دادن، سر دادن، خزاندن
چسبانیدن، چیزی را با چسب به چیز دیگر چسباندن، برای مثال بر آن صورت چو صنعت کرد لختی / بدوسانید بر ساق درختی (نظامی۲ - ۱۳۴) ، خود را به کسی وابستن یا چسباندن
کوچ دادن: کوچانیدن ارامنه از ارمنستان بدستور شاه عباس بزرگ
درهم و برهم کردن (نخ و ابریشم و مانند آنرا) آشفتن، یا بهم گوراندن، گوراندن، یا گوراندن کار را. آشفته کردن آن را
بگفتن وا داشتن، نامیده شدن: تمسلم مسلمان گویانیدن
لغزانیدن
دوشانیدن
کج وکوله کردن چشم
به نوشیدن وا داشته