جدول جو
جدول جو

معنی جورپ - جستجوی لغت در جدول جو

جورپ
جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جور
تصویر جور
گونه، نوع، مقابل ناجور، دارای نظم و ترتیب و بسامان، دارای هماهنگی یا سازگاری
جور شدن: فراهم و آماده شدن، مرتب و هماهنگ شدن
جور کردن: فراهم و آماده کردن، مرتب و هماهنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جور
تصویر جور
ستم کردن، خط هفتم از هفت خط جام که بر لب پیاله باشد، خط لب جام، کنایه از پیالۀ مالامال و پر از می مثلاً پیالۀ جور
فرهنگ فارسی عمید
دهی از دهستان رودقات است که در بخش مرکزی شهرستان مرند واقع است و 848 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوره
تصویر جوره
همرنگ و هم وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورس
تصویر جورس
لاتینی تازی گشته آبسوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جورب
تصویر جورب
پارسی تازی گشته گورب موزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوری
تصویر جوری
توافق و هماهنگی
فرهنگ لغت هوشیار
ستم کردن در حکم، میل کردن از راستی در راه، از راه منحرف شدن، کنار رفتن مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب مثل، شبیه، منظم، مرتب، ناجور، نا مرتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جور
تصویر جور
نوع، گونه، منظم، مرتب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جور
تصویر جور
((جُ وْ))
ستم کردن، ظلم کردن، ستم، ظلم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جور
تصویر جور
جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
بیدادگر، ستمگر، غدار، ظالم
متضاد: دادگر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سربالایی، بالا، مثل، مانند، بسان
فرهنگ گویش مازندرانی
صدای پاره شدن و جر گرفتن پارچه
فرهنگ گویش مازندرانی
جوراب
فرهنگ گویش مازندرانی
بالا، سربالا، راه بالایی
فرهنگ گویش مازندرانی
جای بند شلوار
فرهنگ گویش مازندرانی