جدول جو
جدول جو

معنی جواهرده - جستجوی لغت در جدول جو

جواهرده
دهکده ی ییلاقی در رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جواهر
تصویر جواهر
(دخترانه)
جمع جوهر، هر یکی از سنگهای گران بها مانند یاقوت یا زمرد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گوارده
تصویر گوارده
هضم شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وارده
تصویر وارده
وارد شده مثلاً جراحت وارده بر او شدید بود، نقل شده
واردۀ قلبی: در تصوف وارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خواهنده
تصویر خواهنده
درخواست کننده، واسطه، گدا، خواستگار
فرهنگ فارسی عمید
(عَ طَ)
با یکدیگر بر آب آمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با کسی به آب یا جایی بیامدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(رِ دَ سَ)
شهری است. (منتهی الارب). منزلی است در راه شام به مصر در وسط ریگزار از توابع حفار، بازار و مسجدی دارد. در قدیم شهری بوده و بازار و جامع و خندقهایی داشته است که بعدها خراب گشته. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(لَبْ بَ زَ)
بازکرده. (آنندراج). گشوده. گشاده:
هم بر ورق گذشته گیرش
واکرده و درنوشته گیرش.
نظامی.
صائب بجز از جبهۀ واکردۀ تقدیر
مانع نشود هیچ سپر تیر قضا را.
صائب (آنندراج).
، دست خورده. مقابل سربسته. جعبه یا بسته ای که در آن را گشوده باشند
لغت نامه دهخدا
(گَ / گُو هََ)
دهی بوده است متعلق به دودانگه از دههای هزارجریب ساری. (از مازندران و استرآباد رابینو ص 122 بخش انگلیسی و ص 164 ترجمه فارسی)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
دهی است از توابع فرح آباد مازندران. (سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو ص 120 بخش انگلیسی). دهی است از دهستان اندرود بخش مرکزی شهرستان ساری در نه هزارگزی خاوری ساری و 4/5هزارگزی شمال شوسۀ ساری به بهشهر. دشت و معتدل و مرطوب و مالاریائی. با 110 تن سکنه. آب آن از رود خانه تجن، محصول آنجا برنج غلات، پنبه و صیفی. شغل اهالی زراعت و تهیۀ زغال. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(گُ دَ / دِ)
هضم شده. گواریده
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا هََ دَ / دِ)
محتاج. درخواست کننده. گدا. عرض کننده. (ناظم الاطباء). گدا. سائل. (یادداشت بخط مؤلف) :
مکن خوار خواهنده درویش را
بر تخت منشان بداندیش را.
فردوسی.
بپاکی گرایید و نیکی کنید
دل و پشت خواهندگان مشکنید.
فردوسی.
وزآن پس هر آن کس که بر وی نثار
بخواهنده دادی همه شهریار.
فردوسی.
دهد خواهندگان را روز بخشش
درم در تنگ و گوهر در تبنگوی.
بوالمثل (از فرهنگ اسدی نخجوانی).
گشاده بر همه خواهندگان دست
چنان چون بر همه آزادگان در.
فرخی.
زر او را بر زوار مقام
سیم او را بر خواهنده مقر.
فرخی.
گر همه خواستۀ خویش بخواهنده دهد
نبرد طبع ز جای ونکند روی گران.
فرخی.
خواهنده همیشه ترا دعاگوی
گوینده همه ساله آفرین خوان.
فرخی.
ز خواهنده کس پیش نگذاشتی
هر آن کآمدی خوار بگذاشتی.
اسدی (گرشاسب نامه).
نبینی ز خواهنده و میهمان
تهی بارگاه ورا یک زمان.
اسدی.
تو گویی خواجه جشنی کرد و زحمت کرد خواهنده
ز بس دینار کو پاشید زرین شد همه کشور.
مسعودسعد.
هست خواهنده خواه بخشش شاه
نه چو شاهان عصر خواسته خواه.
سنائی.
نهانی بخواهندگان چیز ده
که خشنودی ایزد از چیز به.
نظامی.
بخواهنده آن بخشم از مال وگنج
که از بازدادن نیایم برنج.
نظامی.
هیچ خواهنده از این در نرود بی مقصود.
سعدی.
بشکرانه خواهنده از در مران.
سعدی (بوستان).
چو خواهنده محروم گشت از دری
چه غم گر شناسد در دیگری ؟
سعدی.
خواهندۀ مغربی در صف بزازان حلب می گفت ای خداوندان نعمت اگر شما را انصاف بودی و ما را قناعت رسم سؤال از جهان برخاستی. (گلستان سعدی) ، طالب. مبتغی. آنکه خواهد. (یادداشت بخط مؤلف). خواهش کننده. (ناظم الاطباء) :
چه خواهنده رستم بود بی گمان
نپیچد ز رایش مگر آسمان.
فردوسی.
ولیکن چون فلک خرسندیم دید
ولایت درخور خواهنده بخشید.
نظامی.
- دادخواهنده، طالب عدالت.
، طلبکار. (یادداشت بخط مؤلف) :
زکات لعل لبت را بسی طلبکار است
میان اینهمه خواهندگان بمن چه رسد؟
سعدی.
، ملتمس. متمنی. (یادداشت بخط مؤلف). متقاضی:
درگذر از جرم که خواهنده ایم
چارۀ ما کن که پناهنده ایم.
نظامی.
سلیح و سلب داد خواهنده را
قوی کرد پشت پناهنده را.
نظامی.
، مرید. (یادداشت بخط مؤلف) ، خواستگار. خواستار. آنکه زنی را برای ازدواج طلبد. (یادداشت بخط مؤلف) :
دختر خوبروی خلوت ساز
دست خواهندگان چو دید دراز...
نظامی
لغت نامه دهخدا
موارده و مواردت در فارسی: هم آبشخوری، همزبانی هم سخنی باهم بیک آبشخور وارد شدن، ورود (بابشخور)، همزبانی همسخنی: . .} و آن اطناب و مبالغت مقرون بلطافت مواردت از داستان شیر و گاو آغاز افتاده است که اصل آنست ) (کلیله. مصحح مینوی. 26- 2 5)
فرهنگ لغت هوشیار
جمع جوهر، فلزات گرانبها، هر سنگی که از آن منفعتی بر آید همچون الماس و یاقوتو لعل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خواهنده
تصویر خواهنده
درخواست کننده، گدا
فرهنگ لغت هوشیار
جمع وارد، درآیندگان راه ها رسیده ها وارده درفارسی مونث وارد گذرگاه، گذرنده، بر آب آینده آب بردارنده مونث وارد: (اجناس وارده)، جمع واردات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواهرات
تصویر جواهرات
جمع جواهر جج. جوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواهرات
تصویر جواهرات
جمع جواهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواهر
تصویر جواهر
((جَ هِ))
جمع جوهر، گوهران، هر یک از سنگ های گرانبها مانند الماس یاقوت، زمرد و مانند آن که به عنوان زینت و زیور به کار می رود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواهرات
تصویر جواهرات
گوهر افزار، گوهران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جواهر
تصویر جواهر
گوهران، گوهر
فرهنگ واژه فارسی سره
خواستگار، خواستار، خواهان، طالب، سایل، گدا، متکدی
متضاد: خوانده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جواهرات، گوهرها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جواهرفروش، زرگر، گوهرشناس، گوهری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصل، جوهر، ذات، مایه، نهاد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دیدن جواهر ومانند آن سود زیاد بدست آید - یوسف نبی (ع)
واهرات آنها را ستایش کردن: ورشکستگی کادو گرفتن آن: اطراف شما پر از آدمهای خائن است خریدن آن: بدبختی جواهری بر دست یا گردن داشت: کادوی زیبایی دریافت خواهید کرد داشتن جواهرات بسیار زیاد: آینده ای کامیاب 1ـ دیدن جواهر در خواب، نشانه کسب ثروت و خوشیهای فراوان است. 2ـ استفاده از جواهرات برای تزیین خود در خواب، نشانه آن است که به آرزوهای خود دست خواهید یافت. 3ـ اگر خواب ببینید دیگران دست بند یا انگشتری جواهر نشان دارند، نشانه آن است که شما به مقامی متمایز با مقام دوستان خود دست خواهید یافت. 4ـ دیدن لباسهای جواهر نشان در خواب، علامت آن است که خوش اقبالی بی نظیری به شما رو می آورد. 5ـ اگر خواب ببینید جواهر به شما ارث رسیده است، علامت آن است که در زندگی به موفقیت چشمگیری دست خواهید یافت. 6ـ اگر خواب ببینید به کسی جواهر می دهید، نشانه آن است که اگر هشیار نباشید حادثه خطرناکی شما را تهدید خواهد کرد. 7ـ اگر دختری خواب ببیند از کسی جواهر می گیرد، علامت آن است که با همسری دلخواه ازدواج خواهد کرد. اما اگر در خواب جواهری را گم کند، نشانه آن است که مردی او را با تملق و دروغ فریب می دهد. 8ـ پیدا کردن جواهر در خواب، نشانه پیشرفت سریع و درخشان در کارهای مورد علاقه است. 9ـ اگر خواب ببینید جواهری می خرید، علامت آن است که در کارها بخصوص در مسایل عاطفی همواره موفق خواهید بود. لوک اویتنهاو
فرهنگ جامع تعبیر خواب
جواهرده، نام روستایی در ییلاق رامسر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
گاو زردرنگ، جواهر گوهرها
فرهنگ گویش مازندرانی