جدول جو
جدول جو

معنی جوابگو - جستجوی لغت در جدول جو

جوابگو
آنکه پاسخ می دهد، پاسخ گو، کنایه از جبران کننده، کنایه از کفایت کننده
تصویری از جوابگو
تصویر جوابگو
فرهنگ فارسی عمید
جوابگو
پاسخگو
تصویری از جوابگو
تصویر جوابگو
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جوابگویی
تصویر جوابگویی
جواب دادن به پرسش، پاسخ گویی، کنایه از جبران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از واگو
تصویر واگو
واگفت، بازگفت، بازگفت سخن شنیده
واگو کردن: سخن شنیده را بازگفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواب
تصویر جواب
مقابل سؤال، پاسخ،
آنچه در مقابل خطاب، دعا، اعتراض، آزمون، معادلۀ ریاضی یا نامه گفته و نوشته می شود،
کنایه از جبران،
در علوم ادبی استقبال
جواب دادن (گفتن): پاسخ گفتن، پاسخ دادن
جواب شافی: پاسخ قاطع
فرهنگ فارسی عمید
واگفت، بازگفت، (ناظم الاطباء)، واگوی، واگویه، رجوع به واگو کردن شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا گَهْ)
خوابگاه. خانه ای که در آن خوابند. اطاق خواب. جای آرامیدن. جای لمیدن. جای استراحت. جای آرامش:
چو سوگند شد خورده برخاستند
سوی خوابگه رفتن آراستند.
فردوسی.
چو بازارگانش فرودآورید
مر او را یکی خوابگه برگزید.
فردوسی.
مگر ز خوابگه شیر برگرفتی صید
مگر ز بازوی سیمرغ بازکردی پر.
فرخی.
چو زی خوابگه شد یل نامدار
بیامد همانگه نگهبان بار.
(گرشاسب نامه).
دگر گفت چون جان آشفتگان
یکی خوابگه چیست بر خفتگان.
(گرشاسب نامه).
تا کی بود این بنا طرازیدن
چون خوابگه قدیم نطرازی.
ناصرخسرو.
اگر در پیش کاخ او سواریت آرزو آید
چو طفلان خوابگه بگذار و زی میدان مردان شو.
خاقانی.
به هر منزلی کآوری تاختن
نشاید در او خوابگه ساختن.
نظامی.
، بستر. فرش. رختخواب. (یادداشت مؤلف) :
غم نادیدن آن ماه دیدار
مرا در خوابگه ریزد همی خار.
فرخی.
آن خوابگهش گهی که خفتی
روباه به دم زمین برفتی.
نظامی.
، مدفن. قبر. گور:
چو برگشت کیخسرو از پیش تخت
در خوابگه را ببستند سخت.
فردوسی.
چو از چشم گریندۀ اشکبار
بر آن خوابگه کرد لختی نثار.
نظامی.
هر که را خوابگه آخر مشتی خاک است
گو چه حاجت که به افلاک کشی ایوان را.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ رَ)
بازگوکننده خواب. آنکه خواب خود گوید. آنکه حکایت رؤیای خود کند. (یادداشت مؤلف) ، معبر. خواب گزار. آنکه تعبیر خواب کند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بمعنی تانگو است. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به تانگو شود
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ /خُرْ دَ / دِ)
خوش سخن، خوش گفتار، سخن نکو گو، خوبگوی، رجوع به خوبگوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از جوابگویی
تصویر جوابگویی
عمل جواب گفتن پاسخ گویی: (برای جوابگویی دهن باز کرد)، مقابله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوبجو
تصویر جوبجو
پاره پاره ذره ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوابه
تصویر جوابه
پاسخک گوشه ای در سه گاه زبانزد خنیا گوشه ای در سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از واگو
تصویر واگو
باز گفت سخن شنیده، بازتاب صوت در داخل گنبد حمام یا درکوه: (درین گلخن برآید از در و بام صدای کودک و واگوی حمام) (زلالی آنند)، تکرار بیت یا مصراعی که توسط دسته ای خوانده میشود توسط دسته دیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواب
تصویر جواب
((جَ))
پاسخ، آن چه پس از حل مسئله یا معادله به دست می آید، جبران، تلافی، نتیجه آزمایش یا آزمون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواب
تصویر جواب
پاسخ
فرهنگ واژه فارسی سره
پاسخ، راه حل
متضاد: پرسش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازگو، تکرار، روایت، نقل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازگو
فرهنگ گویش مازندرانی
پاسخ، پاسخ دهید
دیکشنری اردو به فارسی
مسئول، پاسخگو
دیکشنری اردو به فارسی