- جنب
- کنار، سو
معنی جنب - جستجوی لغت در جدول جو
- جنب
- پهلو حرکت، جنب و جوش حرکت، جنب و جوش غریب، بیگانه غریب، بیگانه
- جنب
- کسی که به واسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد
- جنب
- جنبیدن، پسوند متصل به واژه به معنای جنبنده مثلاً دیر جنب، جنب و جوش مثلاً کنایه از حرکت و کوشش، تلاش و تقلا
- جنب ((جَ))
- پهلو، کنار، سمت
- جنب ((جُ نُ))
- کسی که به علت خروج منی، غسل بر او واجب است، بیگانه، بعید، دور
- جنب
- پهلو، کنار، در علم زیست شناسی غشایی که روی ریه ها را می پوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه می چسبد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سویه
حرکت
تحرک، نهضت، حرکت
بیگانه نمایی کرانه گیری، پهلو
کاسه چوبی
حرکت، تکان
غنچه
تکان، حرکت، کنایه از تغییر، نهضت،
در علوم سیاسی گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثال آن فعالیت می کند مثلاً جنبش آزادی بخش فلسطین
جنبش آبا: حرکت و سیر کوکب های سیار مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره و عطارد
جنبش اول: کنایه از حرکت قلم قضا و قدر در لوح، نخستین حرکت سیارات
در علوم سیاسی گروهی که برای دستیابی به اهداف سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و امثال آن فعالیت می کند مثلاً جنبش آزادی بخش فلسطین
جنبش آبا: حرکت و سیر کوکب های سیار مانند زحل، مشتری، مریخ، زهره و عطارد
جنبش اول: کنایه از حرکت قلم قضا و قدر در لوح، نخستین حرکت سیارات
جلوۀ خاصی از محتوای یک چیز، موضع خاصی که از آن چیزی نمایان می شود یا می توان چیزی را دید، کنایه از توانایی یا قابلیت روحی برای تحمل چیزی، ظرفیت
کناری، پهلویی، کنایه از فرعی، غیراصلی، جانبی مثلاً فعالیت های جنبی نمایشگاه
((جَ بِ یا بَ))
فرهنگ فارسی معین
پهلو، طرف، جهت، ناحیه، ظرفیت، طاقت، توان، جلوه ای خاص از محتوای یک چیز، حالت، ویژگی، خاصیت
Aspect
аспект
Aspekt
аспект
aspekt
aspecto
aspetto
aspecto
aspect
aspect
แง่มุม