جدول جو
جدول جو

معنی جلوگیری - جستجوی لغت در جدول جو

جلوگیری
مانع وقوع امری شدن
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
فرهنگ فارسی عمید
جلوگیری
پیشگیری پهرج منع ممانعت
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
فرهنگ لغت هوشیار
جلوگیری
ممانعت
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
فرهنگ فارسی معین
جلوگیری
پیشگیری
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
جلوگیری
تحریم
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
جلوگیری
پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جن گیری
تصویر جن گیری
شغل و عمل جن گیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
آنچه راه گلو را بگیرد، لقمۀ بزرگ که از حلق فرو نرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
دل تنگی، آزردگی، رنجیدگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلوگیر
تصویر جلوگیر
آنکه یا آنچه جلو کسی یا چیزی را بگیرد
فرهنگ فارسی عمید
شرم، احتجاب زنان، حجاب زنان، حجاب کردن زن، روگرفتن، رو گرفتن زنان مسلمه، روبند، نقاب، یا چادر بر روی داشتن زن تا غیر شوی و پدر و برادران او را نبیند، (یادداشت بخط مؤلف)، و رجوع به روگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
نگهبانی و حمایت، یاری، اعانت، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رنگ چوب صندل. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملاگر شود
لغت نامه دهخدا
(گُ)
عمل گرفتن گل چراغ. عمل گرفتن فتیلۀ چراغ. گرفتن سوختۀ چراغ به گل گیر، کم کردن گلهای درختی برای بهتر و درشت تر شدن بقیۀ میوۀ آن. گرفتن مقداری از گل درختی تامیوۀ آن بزرگتر و شادابتر شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
نام تیره ای از طایفۀ کیومرسی ایل چهارلنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 76)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
نقد. انتقاد کردن از نوشته یا گفتۀ کسی، تصحیح. تصحیح نوشته و گفتۀ کسی. کار غلطگیر
لغت نامه دهخدا
(خُ)
کارهای شبیه کار شخص خل. این کلمه در اصل ’خل گیری’ است و سپس بصورت خل گری درآمده نظیر ’لوس گری’ که در اصل ’لوس گیری’ بوده. (یادداشت بخط مؤلف).
- خل گیری مکن، عمل اشخاص ساده لوح و خل را بجای میاور
لغت نامه دهخدا
(بُ)
عمل بل گرفتن. (از فرهنگ لغات عامیانه). رجوع به بل گرفتن شود، جمع واژۀ بلابل. (منتهی الارب). رجوع به بلابل شود، جمع واژۀ بلبل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به بلبل شود، جمع واژۀ بلبله. (ناظم الاطباء). رجوع به بلبله شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
عمل و صفت دیوگیر. رجوع به دیوگیر شود،
{{صفت نسبی}} نوعی از قماش باشد که در دیوگیر (شهر) می بافند که آن دولت آباد است. (برهان) (آنندراج). منسوب به شهر دیوگیر
لغت نامه دهخدا
(پْلُ / پِ لُ)
مرکز بخش از ایالت فی نیستر در شهرستان برست دارای 1186 تن سکنه
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ)
عمل گلوگیر. رجوع به گلوگیر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کراهت و نفرت، حزن و اندوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
خفه کننده، قطع کننده نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوگیر
تصویر جلوگیر
جلوگیری کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگیری
تصویر سوگیری
نگهبانی و حمایت و یاری و اعانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیری
تصویر جن گیری
عمل و شغل جن گیر: پری خوانی پری فسایی پری سایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روگیری
تصویر روگیری
احتجاب زنان، حجاب زنان، رو گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
((گَ))
خفه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلوگیر
تصویر جلوگیر
((جُ یاجِ لُ))
مانع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلگیری
تصویر دلگیری
کدورت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جایگیری
تصویر جایگیری
استقرار
فرهنگ واژه فارسی سره
اصلاح، تصحیح، خطایابی، خطاگیری، درست نویسی، غلطزدایی، غلطیابی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بارورسازی، گشن، لقاح، جماع، لقاح، مباشرت، مقاربت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بیماری صرع، غش
فرهنگ گویش مازندرانی