جدول جو
جدول جو

معنی جلوگیر - جستجوی لغت در جدول جو

جلوگیر
آنکه یا آنچه جلو کسی یا چیزی را بگیرد
تصویری از جلوگیر
تصویر جلوگیر
فرهنگ فارسی عمید
جلوگیر
جلوگیری کننده
تصویری از جلوگیر
تصویر جلوگیر
فرهنگ لغت هوشیار
جلوگیر
((جُ یاجِ لُ))
مانع
تصویری از جلوگیر
تصویر جلوگیر
فرهنگ فارسی معین
جلوگیر
بازدارنده، رادع، مانع، مزاحم
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جاوشیر
تصویر جاوشیر
گیاهی با ساقۀ بلند و پرزدار با برگ های شبیه برگ انجیر و گل های زرد خوشبو و صمغی بدبو که از ریشه و ساقۀ این گیاه گرفته می شود و برای استرس، استسقا، عسرالبول و بیماری های عصبی نافع است، کوشیر، گاوشیر، گواشیر، لاوشیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلودار
تصویر جلودار
نوکری که سواره یا پیاده جلو اسب ارباب خود حرکت کند، پیشرو
فرهنگ فارسی عمید
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن به مبتلایان امراض روحی است و مدعی است با جن ها رابطه دارد و قادر به تسخیر جن می باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
آنچه راه گلو را بگیرد، لقمۀ بزرگ که از حلق فرو نرود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
مانع وقوع امری شدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ هََ دَ /دِ)
مرخم فروگیرنده. احاطه کننده. محاصره کننده. رجوع به فروگرفتن شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نام شهری است در ملک دکن و در این زمان به دولت آباد شهرت دارد. (برهان) (از غیاث) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ لَ)
دهی است از دهستان یک مهد بخش مسجدسلیمان شهرستان اهواز واقع در 35هزارگزی جنوب خاوری راه شوسۀ مسجدسلیمان به هفتگل. هوای آن سرد و دارای 1500تن سکنه است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و برنج است. شغل اهالی زراعت و گله داری و راه آن اتومبیل رو است. پاسگاه ژاندارمری دارد و ساکنین از طایفۀ هفت لنگ بختیاری هستند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(هََ گُ)
زنی که علاج کودک طل گرفته کند
لغت نامه دهخدا
(گُ)
مقراضی که گل شمع و چراغ را بدان گیرند. (آنندراج). مقراضی که با آن گل فتیلۀ چراغ برند. گاز:
خاکساران ز اغنیا محتاج همراهی نیند
شمعدان گل کجا دربند گل گیر طلاست.
میرزا عبدالغنی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(گُ / گَ)
عمل گلوگیر. رجوع به گلوگیر شود
لغت نامه دهخدا
(چَ رُ)
خفه کننده و قطعکننده نفس. (ناظم الاطباء) :
میترسم از این کبود زنجیر
کافغان کنم آن شود گلوگیر.
نظامی.
جگرتاب شد نعره های بلند
گلوگیر شدحلقه های کمند.
نظامی.
چون گلوگیر است زخم عشق تو
من چگونه پیش زخمت دم زنم.
عطار.
، هر غذای بدمزه و نامطبوع که در راه گلو میماند و به اشکال هضم میگردد. (ناظم الاطباء) :
به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب.
نظامی.
اهل شهر بردسیر هیچ لقمه ای از این گلوگیرتر نیابد. (تاریخ سلاجقۀ کرمان) ، چیزی زمخت که گلو را بگیرد چون مازو و هلیله و مانند آن. (آنندراج) ، گس. قابض. عفص: شراب گلوگیر معده را قوی گرداند و طبع را خشک کند و بول بسیار آرد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). گلوگیر، قابض باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و آبی گلوگیر و سیب گلوگیر و انار نارسیده اندرمزند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). اندرشراب گلوگیر بیزند و بکوبند و بر آن موضع نهند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، امرود جنگلی. (ناظم الاطباء) : مریخ دلالت دارد بر هر درختی تلخ... و امرود گلوگیر و عوسج. (التفهیم ابوریحان بیرونی) ، کنایه از مردم طامع و سمج و ناهموارکه همه کس از او نفرت کنند. (آنندراج) ، مدعی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ / رِ شِ)
رهن گیرنده. کسی که از دیگری چیزی رابه رهن ستاند مقابل وام یا تعهدی دیگر:
عارف و عامی بودند گروگیر از تو
تو از آن هر دو گروگیر به فریاد و نفیر.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
آنچه گل چیزی را بگیرد، برای جلوگیری از پخش شدن گلهایی که بر اثر دوران چرخهای وسایل نقلیه (اتومبیل دوچرخه و غیره) بخارج پرتاب میشود آلتی در آنها تعبیه شده که بصورت قاب محدب دایره یی شکل روی چرخها را میپوشاند. گلگیر بوسیله مهره هایی که به بست گلگیر معروف است روی بدنه اتومبیل یا وسیله نقلیه دیگر نصب میشود. نوعی مقراض که بوسیله آن گل شمع و چراغ را گیرند: خاکساران زاغنیا محتاج همراهی نیند شمعدان گل کجا در بند گلگیر طلاست ک (عبدالغنی قبول)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فروگیر
تصویر فروگیر
احاطه کننده، محاصره کننده
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که زمام اسب مخدوم خود یا کسی که اسب ویرا کرایه کرده و در دست گرفته راه برد آنکه سواره یا پیاده جلو مرکوب ارباب حرکت کند پیشرو. یا جلو داران، جمع جلودار، سربازانی که پیشتر از دیگر سربازان حرکت کنند طلایه طلایع پیشقراول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جن گیر
تصویر جن گیر
کسی که کارش دعا نوشتن و دعا دادن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاوشیر
تصویر جاوشیر
پارسی تازی گشته گاو شیر از گوج (صمغ) ها گاو سیر گاورشیر گاوشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
پیشگیری پهرج منع ممانعت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
خفه کننده، قطع کننده نفس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زدوگیر
تصویر زدوگیر
جنگ و درگیری، نبرد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جایگیر
تصویر جایگیر
متمکن، جای گیرنده، استوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلوگیر
تصویر گلوگیر
((گَ))
خفه کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلودار
تصویر جلودار
((جُ لُ))
کسی که زمام اسب ارباب خود را در دست گرفته راه برد، طلایه، پیش قراول، کسی بودن توان مبارزه با آن کس را داشتن
فرهنگ فارسی معین
((گِ))
پوشش آهنی که بالای چرخ اتومبیل و دوچرخه و موتورسیکلت قرار می دهند برای جلوگیری از پاشیده شدن گل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گل گیر
تصویر گل گیر
آلتی شبیه قیچی که با آن زبانه شمع را می گیرند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
ممانعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
تحریم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جلوگیری
تصویر جلوگیری
پیشگیری
فرهنگ واژه فارسی سره
پیشگیری، خودداری، دفع، قدغن، ممانعت، منع، نهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ثابت، مستقر، مقیم، جسیم، دست وپاگیر، متمکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد