جدول جو
جدول جو

معنی جلباب - جستجوی لغت در جدول جو

جلباب
جامۀ فراخ، پیراهن گشاد، چادر زنان
تصویری از جلباب
تصویر جلباب
فرهنگ فارسی عمید
جلباب
پیراهن گشاد، چادر زنان
تصویری از جلباب
تصویر جلباب
فرهنگ لغت هوشیار
جلباب
((جَ))
جامه گشاد، چادر زنان
تصویری از جلباب
تصویر جلباب
فرهنگ فارسی معین
جلباب
پوشه، حائل، حاجز، سجاف، غشا، قشر، پوشش، حجاب، ستر، پیراهن، جامه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لباب
تصویر لباب
برگزیده و خالص از هر چیز، لب، مغز چیزی مانند مغز بادام، گردو و امثال آن ها، عقل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلاب
تصویر جلاب
کسی که بنده و برده را از شهری به شهر دیگر برای فروش ببرد، جلب کننده، به طرفی کشنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الباب
تصویر الباب
لباب ها، برگزیده و خالص از هر چیز، لب ها، مغزهای چیزی، عقل ها، جمع واژۀ لباب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلاب
تصویر جلاب
شربتی که از گلاب و عسل یا شکر درست می کردند، برای مثال نشاید برد سعدی جان از این کار / مسافر تشنه و جلاب مسموم (سعدی۲ - ۵۱۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلبوب
تصویر جلبوب
عشقه، گیاهی با برگ های درشت و ساقه های نازک که به درخت می پیچد و بالا می رود، ازفچ، نویچ، دارسج، پاپیتال، نیژ، لوک، غساک
فرهنگ فارسی عمید
(اِ نُ جَ)
به عربی شعر می گفته است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(لَ بِ)
لباب لباب ، باکی نیست ترا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
گیاه اندک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
خالص از هر چیزی. حسب ٌ لباب، حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب). گزیدۀ هر چیز. ویژۀ هر چیز. بهتر چیزی. چیزی بی آمیغ. نفیس. (دستوراللغه) ، مغز. لباب فستق، مغز پسته. (مهذب الاسماء). لب ّ لباب، مغز بی آمیغ. میانۀ نفیس:
بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو
که کائنات قشور است و حضرت تو لباب.
خاقانی.
باز باش ای باب بر جویای باب
تا رسند از تو قشور اندر لباب.
مولوی.
بر لبیب آید لباب آن کاس او
وز غبی کم گردد استیناس او.
مولوی.
لیکن هم ار بدیدۀ معنی نظرکنی
در پردۀقشور توان یافتن لباب.
قاآنی.
، عقل. خرد:
کو نظرگاه شعاع آفتاب
کو نظرگاه خداوند لباب.
مولوی.
، آرد نرم
لغت نامه دهخدا
(لُ بَ)
کوهی است مر بنی حذیمه را. (منتهی الارب). قال الاصمعی و هو یذکر جبال هذیل ثم اودیه واسعه و جبل یقال له لباب و هو لبنی خالد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حِ)
حلبلاب لاغیه است. و گویند لبلاب کبیر است. رجوع به لبلاب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مقیم شدن و لازم گرفتن جائی را. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لب ّ. (منتهی الارب) (دهار) (ترجمان علامۀ جرجانی) :
زو دیو گریزنده و او داعی انصاف
زو حکمت نازنده و او منهی الباب.
خاقانی.
لغت نامه دهخدا
ناب برگزیده خالص و برگزیده از چیزی نفیس: باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. (مولوی لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الباب
تصویر الباب
جمع لب، عقلها، خردها
فرهنگ لغت هوشیار
پیر داغسر داغسر در پارسی به کسی گویند که میانه سرش از موی تهی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلهاب
تصویر جلهاب
دشت
فرهنگ لغت هوشیار
ملک بر چاف از چاش ها (غلات) خلر گیاهی است شبیه بکرسنه و آنرا در بعض نقاط مانند باقلای تر پزند و با نمک خورند و گاهی هم آرد کنند و از آن نان پزند و تازه آنرا نیز ناپخته خورند خلر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلبوب
تصویر جلبوب
گیاهی است که بر درخت پیچد عشقه حبل المساکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباب
تصویر جباب
غلبه کردن باطل، رایگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلقاب
تصویر جلقاب
((جُ))
پارچه کهنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الباب
تصویر الباب
جمع لب، خردها، مغزها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاب
تصویر جلاب
((جُ لّ))
گلاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاب
تصویر جلاب
((جَ لّ))
جلب کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لباب
تصویر لباب
((لُ))
خالص و برگزیده از هر چیزی
فرهنگ فارسی معین
جواب، پاسخ
فرهنگ گویش مازندرانی
مستراح
فرهنگ گویش مازندرانی