خالص از هر چیزی. حسب ٌ لباب، حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب). گزیدۀ هر چیز. ویژۀ هر چیز. بهتر چیزی. چیزی بی آمیغ. نفیس. (دستوراللغه) ، مغز. لباب فستق، مغز پسته. (مهذب الاسماء). لب ّ لباب، مغز بی آمیغ. میانۀ نفیس: بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو که کائنات قشور است و حضرت تو لباب. خاقانی. باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. مولوی. بر لبیب آید لباب آن کاس او وز غبی کم گردد استیناس او. مولوی. لیکن هم ار بدیدۀ معنی نظرکنی در پردۀقشور توان یافتن لباب. قاآنی. ، عقل. خرد: کو نظرگاه شعاع آفتاب کو نظرگاه خداوند لباب. مولوی. ، آرد نرم
خالص از هر چیزی. حسب ٌ لباب، حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب). گزیدۀ هر چیز. ویژۀ هر چیز. بهتر چیزی. چیزی بی آمیغ. نفیس. (دستوراللغه) ، مغز. لباب فستق، مغز پسته. (مهذب الاسماء). لب ّ لباب، مغز بی آمیغ. میانۀ نفیس: بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو که کائنات قشور است و حضرت تو لباب. خاقانی. باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. مولوی. بر لبیب آید لباب آن کاس او وز غبی کم گردد استیناس او. مولوی. لیکن هم ار بدیدۀ معنی نظرکنی در پردۀقشور توان یافتن لباب. قاآنی. ، عقل. خرد: کو نظرگاه شعاع آفتاب کو نظرگاه خداوند لباب. مولوی. ، آردِ نرم
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
پارسی تازی گشته گلاب پارسی تازی گشته ژالاب از گیاهان کشنده برنده، برده کش آن کس که بردگان را برای فروش از شهری به شهری برد جلب کننده بسویی کشنده، آنکه بندگان و بردگان را از شهر بشهر دیگر برای فروش برد. گلاب جلب کننده
ملک بر چاف از چاش ها (غلات) خلر گیاهی است شبیه بکرسنه و آنرا در بعض نقاط مانند باقلای تر پزند و با نمک خورند و گاهی هم آرد کنند و از آن نان پزند و تازه آنرا نیز ناپخته خورند خلر
ملک بر چاف از چاش ها (غلات) خلر گیاهی است شبیه بکرسنه و آنرا در بعض نقاط مانند باقلای تر پزند و با نمک خورند و گاهی هم آرد کنند و از آن نان پزند و تازه آنرا نیز ناپخته خورند خلر