خالص از هر چیزی. حسب ٌ لباب، حسب خالص بی آمیغ. (منتهی الارب). گزیدۀ هر چیز. ویژۀ هر چیز. بهتر چیزی. چیزی بی آمیغ. نفیس. (دستوراللغه) ، مغز. لباب فستق، مغز پسته. (مهذب الاسماء). لب ّ لباب، مغز بی آمیغ. میانۀ نفیس: بجان عاقلۀ کائنات یعنی تو که کائنات قشور است و حضرت تو لباب. خاقانی. باز باش ای باب بر جویای باب تا رسند از تو قشور اندر لباب. مولوی. بر لبیب آید لباب آن کاس او وز غبی کم گردد استیناس او. مولوی. لیکن هم ار بدیدۀ معنی نظرکنی در پردۀقشور توان یافتن لباب. قاآنی. ، عقل. خرد: کو نظرگاه شعاع آفتاب کو نظرگاه خداوند لباب. مولوی. ، آرد نرم