جدول جو
جدول جو

معنی جلاجل - جستجوی لغت در جدول جو

جلاجل
زنگوله های کوچکی که به سینه بند اسب یا شتر می دوختند، زنگ هایی که پیک ها به کمر می بستند، حلقه های فلزی دف، جمع واژۀ جلجل
تصویری از جلاجل
تصویر جلاجل
فرهنگ فارسی عمید
جلاجل
جمع جلجل، زنگوله ها، سنج ها، دف ها، جلک ها جمع جلجل. درای خرد چیزی باشد مانند سینه بند اسب که در آن زنگها و جرسها نصب کنند و بر سینه اسب بندند، زنگها زنگوله ها، سنج دایره، دف دایره، مرغی است خوش آواز. زنگوله ها، زنگها
فرهنگ لغت هوشیار
جلاجل
((جَ جِ))
جمع جلجل، زنگوله ها، دف، دایره زنگوله دار، سینه بند اسب یا شتر که به آن زنگوله های کوچک بسته باشند، نام مرغی خوش آواز
تصویری از جلاجل
تصویر جلاجل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جلال
تصویر جلال
(پسرانه)
عظمت، بزرگی، شکوه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جلجل
تصویر جلجل
دف و دایرۀ زنگوله دار، زنگ کوچک، زنگوله، در علم زیست شناسی مرغی خوش آواز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلال
تصویر جلال
بزرگی، بزرگواری، عزت، شکوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلایل
تصویر جلایل
مهم و بزرگ
فرهنگ فارسی عمید
(فِ جَ جِ)
باخرزی. یکی ازجملۀ مطربان و نغمه سرایان عهد شاه عباس. (ترجمه تاریخ ادبیات ایران تألیف براون ج 4 ص 88)
لغت نامه دهخدا
(لِ اَ لِ)
مرکّب از: حرف ’ل’ + اجل، برای . از بهر
لغت نامه دهخدا
(جَ جِ)
دف ذوجلاجل، دورویه که به پیرامون زنگله ها دارد که چون دف را نوازند آن زنگله ها نیز آواز دهند
لغت نامه دهخدا
ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلجل
تصویر جلجل
زنگوله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجل
تصویر جاجل
رختخواب، جاجو: (جاجل بچه هارا بیندازخ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلائل
تصویر جلائل
جمع جلیل، فرمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاجل زن
تصویر جلاجل زن
نوازنده جلاجل
فرهنگ لغت هوشیار
زنگوله دار از ابزارهای خنیا دف ذو جلال. آلتی موسیقی دو رویه که در پیرامون خود زنگله ها دارد و چون دف را نوازندگان آن زنگله ها نیز آواز دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاجل
تصویر جاجل
((جُ))
رختخواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلجل
تصویر جلجل
((جُ جُ))
زنگوله، زنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلال
تصویر جلال
((جَ))
بزرگی، عظمت، شکوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلال
تصویر جلال
شکوه
فرهنگ واژه فارسی سره
احتشام، بزرگی، جاه، جبروت، حشمت، شکوه، شوکت، عظمت، فر، فره، کبریا، مجد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
شکوه، ترینیتی
دیکشنری اردو به فارسی