معنی جلاجل جلاجل زنگوله های کوچکی که به سینه بند اسب یا شتر می دوختند، زنگ هایی که پیک ها به کمر می بستند، حلقه های فلزی دف، جمع واژۀ جلجل تصویر جلاجل فرهنگ فارسی عمید
جلاجل جلاجل جمع جلجل، زنگوله ها، سنج ها، دف ها، جلک ها جمع جلجل. درای خرد چیزی باشد مانند سینه بند اسب که در آن زنگها و جرسها نصب کنند و بر سینه اسب بندند، زنگها زنگوله ها، سنج دایره، دف دایره، مرغی است خوش آواز. زنگوله ها، زنگها فرهنگ لغت هوشیار
جلاجل جلاجل جمع جلجل، زنگوله ها، دف، دایره زنگوله دار، سینه بند اسب یا شتر که به آن زنگوله های کوچک بسته باشند، نام مرغی خوش آواز فرهنگ فارسی معین
جلال جلال ورز مهستی ستر گش بر زناکی بزرگی بزرگواری عظمت، شکوه. بزرگ، معظم چیزی، قوت، شوکت، جاه فرهنگ لغت هوشیار