مرکب از ((ا)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار: در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید. و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
مرکب از ((اَ)) حرف سلب + ((پیشه)) بمعنی شغل و کار و مجموع بمعنی بیکار: در کوی تو اپیشه همی گردم ای نگار دزدیده تا مگرت ببینم به بام بر. شهید. و در لغت نامۀ اسدی آمده است: ابیشه (با باء موحده) جاسوس بود وهمین بیت شهید را شاهد می آورد. رجوع به ابیشه شود
آنکه پیشۀ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت. سخی. بسیار جوانمرد: مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و بگفتار. فرخی. این زین دین امیر سخاپیشه تا مرا در مجلس تو کدیۀ دستار پیشه شد. سوزنی
آنکه پیشۀ او سخا باشد. مرد با کرم و سخاوت. سخی. بسیار جوانمرد: مردیست سخاپیشه و مردیست عطابخش با خلق نکوکار بکردار و بگفتار. فرخی. این زین دین امیر سخاپیشه تا مرا در مجلس تو کدیۀ دستار پیشه شد. سوزنی
آمرزش کننده و رحیم دل. (آنندراج). بخشایشگر و رحیم و شفیق و آمرزنده و در گذرنده از عقوبت. (ناظم الاطباء). آنکه عفو را شعار خود قرار دهد. (فرهنگ فارسی معین)
آمرزش کننده و رحیم دل. (آنندراج). بخشایشگر و رحیم و شفیق و آمرزنده و در گذرنده از عقوبت. (ناظم الاطباء). آنکه عفو را شعار خود قرار دهد. (فرهنگ فارسی معین)