جدول جو
جدول جو

معنی جغاد - جستجوی لغت در جدول جو

جغاد
پر سر و صدا، شارلاتان، سالم و تندرست
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شغاد
تصویر شغاد
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر زال و برادر رستم پهلوان شاهنامه که رستم را با حیله و نیرنگ به قتل رساند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جواد
تصویر جواد
(پسرانه)
بخشنده، از نامهای خدواند، لقب امام نهم شیعیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
مامور تازیانه زدن، شکنجه کردن یا کشتن محکومان، دژخیم، میرغضب، کنایه از بسیار سنگدل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، بخشنده، جمع جیاد، اسب تندرو، چارگامه، ره انجام، چهارگامه، شولک، بالاد، گام زن، براق، سابح، سیس، بادرفتار، بوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
مبارزه، مفرد جلد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ، حشره ای بال دار، با پاهای بلند و چشم های بزرگ که به کمک پاهای عقبی خود می جهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جساد
تصویر جساد
زعفران، گیاهی علفی، پایا و از خانوادۀ زنبق که گل های بنفش دارد، پرچم معطر و خشک شده و قرمز رنگ گل این گیاه که برای معطر و رنگ کردن غذاها به کار می رود و مصرف دارویی نیز دارد، قمحه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جهاد
تصویر جهاد
جنگ کردن در راه دین حق، مبارزه، کوشش کردن
جهاد اصغر: مقابل جهاد اکبر، جنگ در راه دین
جهاد اکبر: مقابل جهاد اصغر، جهاد یا جنگ با نفس و ریاضت برای تزکیۀ نفس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جماد
تصویر جماد
هر چیز بی جان و بی حرکت، از قبیل سنگ، چوب، فلز و امثال آن ها
فرهنگ فارسی عمید
(شِ)
مباح و حلال وهر چیز که در مذهب و دین روا بود. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُ)
نام برادر رستم. (ناظم الاطباء). نام برادر رستم زال بود که رستم را با رخش در چاه انداخت و خود هم به یک تبر رستم کشته شد. (برهان) (از غیاث اللغات) (از انجمن آرا) (آنندراج) :
بجز کام و آرام و خوبی مباد
ورا نام کردش سپهبد شغاد.
فردوسی.
نه رستم که پایان روزی بخورد
شغاد از نهادش برآورد گرد.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَغْ غا)
نهر زغاد، جوی بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(چَ)
مؤلف مرآت البلدان نویسد: ’یکی از قرای بلوک کام فیروز فارس است. طول جلگۀ این بلوک از مشرق بمغرب شش فرسخ و عرض آن سه فرسخ میباشد. زراعتش از رود خانه کر مشروب میشود و شلتوک کاری زیادی دارد. و این بلوک دارای چهار پنج حمام وچهار پنج مسجد است. (از مرآت البلدان ج 4 ص 250)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
یکی از دهستانهای دوازده گانه بخش مرکزی شهرستان آباده. حدود و مشخصات آن بقرار زیر است: از شمال کوه بیدعلم و مادوان، از باختر ارتفاعات خاروه، از جنوب کوه کمرچناران و کل یک، از خاورجلگۀ آباده. این دهستان تقریباً در شمال بخش واقع، هوای آن معتدل مایل به سردسیری، آب مشروب و زراعتی آن از قنات و چشمه و نهر اهروان تأمین میشود. محصولات عبارتند از: غلات، کشمش، بادام، حبوبات. شغل اهالی زراعت و باغبانی. صنعت دستی معموله قالی و پارچه بافی. از 9 آبادی تشکیل شده نفوس آن در حدود 4300 تن و قراء مهم آن عبارتند از: صغاد، بهمن، شورجستان. در قسمت جنوب و باختر این دهستان، طوایف شش بلوکی از ایل قشقائی ییلاق میکنند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
ده مرکز دهستان صغاد بخش مرکزی شهرستان آباده. 12000گزی باختر آباده کنار راه فرعی آباده به صغاد. جلگه، معتدل، سکنۀ آن 500 تن، آب آن از قنات، محصول آن غلات، تریاک، انگور است. شغل اهالی زراعت، باغبانی و صنعت دستی قالی و گیوه بافی است. دبستان دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جواد
تصویر جواد
سخی، لقب امام نهم شیعیان جهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زغاد
تصویر زغاد
رود پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
کند و کاو، تیزنگری، پرماسیدن (به دست سودن) کور کوم کرکم جساد پارسی است و آن را به تازی زعفران گویند، خون خشک زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
شمشیر زن کشنده، دژخیم، شکنجه گر آنکه مامور شکنجه دادن یا کشتن محکومان است. یا جلاد فلک. مریخ، جمع جلید تازیانه زن، دژخیم، میرغضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداد
تصویر جداد
پارسی تازی گشته کراد جامه های کهنه پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جماد
تصویر جماد
زمین، سال بی باران، هر چیز بی جان، بی حرکت یخ فروش، شمشیر بران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جراد
تصویر جراد
ملخ ملخ. یا جراد منتشر. ملخ پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیاد
تصویر جیاد
جمع جید، سره ها نیک ها، جمع جید، گردن ها جمع جید نیکوها
فرهنگ لغت هوشیار
قصدی که بسوی دشمن کنند برای حرب او، کارزار کردن با دشمنان در راه خدا زمین سخت و بی گیاه زمین سخت و بی گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
((جَ لّ))
مأمور تازیانه زدن یا کشتن محکومان، دژخیم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جراد
تصویر جراد
((جَ))
ملخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ))
اسب تندرو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ))
بخشنده، راد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواد
تصویر جواد
((جَ وّ))
بسیار بخشنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جهاد
تصویر جهاد
کارزار کردن، جنگیدن در راه حق، اصغر جنگ با دشمنان دین خدا، اکبر جنگ با نفس و تحمل رنج برای مبارزه با امیال نفسانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جماد
تصویر جماد
((جَ))
هر موجود بی جان و بی حرکت، جمع جمادات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جساد
تصویر جساد
((جَ))
زعفران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلاد
تصویر جلاد
دژخیم
فرهنگ واژه فارسی سره
غزا، غزوه، مقاتل، مجاهدت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
موقّر، جدّی
دیکشنری عربی به فارسی