ظرفی صندوق مانند که از مقوا، چوب، پلاستیک و امثال آن ساخته می شود، تیردان، ترکش در موسیقی نوعی آلت موسیقی، برای مثال چون فروراند زخمه بر جعبه / هرکه بشنید گرددش سغبه (مسعودسعد - ۴۶۸)
ظرفی صندوق مانند که از مقوا، چوب، پلاستیک و امثال آن ساخته می شود، تیردان، ترکش در موسیقی نوعی آلت موسیقی، برای مِثال چون فروراند زخمه بر جعبه / هرکه بشنید گرددش سغبه (مسعودسعد - ۴۶۸)
شراره، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ژابیژ، لخچه، جمر، آتش پاره، آلاوه، آییژ، لخشه، سینجر، جمره، ایژک، ضرمه، بلک، خدره، جذوه، اخگر، ابیز کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
شَرارِه، ریزۀ آتش که از زغال یا هیزم که در حال سوختن است جدا شود و به هوا بجهد، ژابیژ، لَخچِه، جَمر، آتَش پارِه، آلاوِه، آییژ، لَخشِه، سَیَنجُر، جَمَرِه، ایژَک، ضَرَمِه، بِلک، خُدرِه، جَذوِه، اَخگَر، اَبیز کنایه از فکری که به ناگهان به ذهن خطور کند
جمع واژۀ عقیق. (منتهی الارب). جمع واژۀ عقیق که مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود. (آنندراج) ، بی آرام ساختن درد کسی. (از اقرب الموارد). یقال: اعلزه الوجع فعلز، یعنی تفته و بی آرام کرد او را درد پس بی آرام شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ عَقیق. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ عَقیق که مهره ای است سرخ رنگ که در یمن یافته شود. (آنندراج) ، بی آرام ساختن درد کسی. (از اقرب الموارد). یقال: اعلزه الوجع فعلز، یعنی تفته و بی آرام کرد او را درد پس بی آرام شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
نافرمانبرداری کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (تاج المصادر بیهقی). آزردن پدر را. عقوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوق شود
نافرمانبرداری کردن کسی را که حق او بر تو واجب باشد. (تاج المصادر بیهقی). آزردن پدر را. عقوق. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به عقوق شود
گروه شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران که یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (ازاقرب الموارد). دعکه. و رجوع به دعکه شود، حمله و فریاد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
گروه شتران. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، باران که یک بار آید. (منتهی الارب). یک بار باران آمدن. (ازاقرب الموارد). دعکه. و رجوع به دعکه شود، حمله و فریاد. (از ذیل اقرب الموارد از تاج)
اصمعی گوید: نام وادیهایی است در بلاد عرب و آن چهار موضع است بنام عقیق: دعا قومه لما استحل حرامه و من دونهم ارض الاعقه و الرمل. ابوخراش هذلی (از معجم البلدان). و بعضی این کلمه را ’احفه’ با حاء نقل کرده و گفته اند ریگزارهاییست در بلاد بنی تمیم و آن جمع حفاف است. (از معجم البلدان) ، جمع واژۀ علج، بمعانی گرده و گردۀ درشت کنار. گبر عجمی درشت اندام بی دین و جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به علج شود
اصمعی گوید: نام وادیهایی است در بلاد عرب و آن چهار موضع است بنام عقیق: دعا قومه لما استحل حرامه و من دونهم ارض الاعقه و الرمل. ابوخراش هذلی (از معجم البلدان). و بعضی این کلمه را ’احفه’ با حاء نقل کرده و گفته اند ریگزارهاییست در بلاد بنی تمیم و آن جمع حفاف است. (از معجم البلدان) ، جَمعِ واژۀ عِلج، بمعانی گِرده و گِردۀ درشت کنار. گبر عجمی درشت اندام بی دین و جز آن. (از اقرب الموارد). و رجوع به علج شود
اسم النوع است مصدر عق را. (از اقرب الموارد). رجوع به عق شود، موی شکمی هر چه از ستور باشد، یا در خران و مردم فقط. (از منتهی الارب). موی هر نوزاد از مردم و بهائم، و گویند آن فقط برای خران و مردم است. ج، عقق. (از اقرب الموارد)
اسم النوع است مصدر عق را. (از اقرب الموارد). رجوع به عق شود، موی شکمی هر چه از ستور باشد، یا در خران و مردم فقط. (از منتهی الارب). موی هر نوزاد از مردم و بهائم، و گویند آن فقط برای خران و مردم است. ج، عِقَق. (از اقرب الموارد)
تیردان، صندوقچه، هر چیز قوطی مانند، سیاه اسبابی به صورت یک واحد کامل الکترونیکی در وسی له های پرنده برای گردآوری اطلاعات از عملکرد وسیله در جریان پرواز، به ویژه در فهم علت سقوط، تقسیم قاب سرپوشیده ای برای ان
تیردان، صندوقچه، هر چیز قوطی مانند، سیاه اسبابی به صورت یک واحد کامل الکترونیکی در وسی له های پرنده برای گردآوری اطلاعات از عملکرد وسیله در جریان پرواز، به ویژه در فهم علت سقوط، تقسیم قاب سرپوشیده ای برای ان