جدول جو
جدول جو

معنی جعاله - جستجوی لغت در جدول جو

جعاله
اجرت عامل، حق العمل، مزد
تصویری از جعاله
تصویر جعاله
فرهنگ فارسی عمید
جعاله
اجرتی که بمرد سپاهی بدهند
تصویری از جعاله
تصویر جعاله
فرهنگ لغت هوشیار
جعاله
((جُ لِ))
مزد، حق العمل، نوعی قرارداد با بانک جهت گرفتن وام برای کارهای جزیی ساختمانی
تصویری از جعاله
تصویر جعاله
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جعال
تصویر جعال
دروغ گو، جعل کننده
فرهنگ فارسی عمید
خیک های بادکرده ای که چند تکه چوب و تخته به آن ببندند و برای عبور از آب بر آن بنشینند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عجاله
تصویر عجاله
کاری که با شتاب انجام داده شود، آنچه با عجله آماده کنند، وقت اندک، زمانی که به سرعت می گذرد
فرهنگ فارسی عمید
(عال لَ)
مؤنث عال. (اقرب الموارد). ابل عاله، شتران دوباره آب خورنده. و منه المثل عرض علی سوم عاله، أی لم یبالغ بیعی، که فروشندۀ کالا در وی مبالغه نکند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(طَ طَ بَ)
در میانۀ روز دوشیده شدن شتر ماده. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
بدی. (منتهی الارب) (آنندراج). بدی و گویند هو صاحب معاله، او صاحب شر و بدی است. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، معاله البرذون، علف ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(رَ لَ)
گولی. (منتهی الارب) (آنندراج). حمق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عُ / عِ لَ)
ماحضر. (منتهی الارب). ماحضر از طعام. (اقرب الموارد) ، آنچه زود فراهم آرند مهمان را. (اقرب الموارد) (منتهی الارب). هر چه به شتاب حاضر آورده شود. (غیاث از منتخب) (اقرب الموارد). هرچه سردست مهیا آید. (منتهی الارب) ، آنچه سوار توشه بردارد از چیزهایی که خوردن آن دشوار نباشد او را مانند خرما و سویق. (اقرب الموارد).
- عجاله الراکب، آنچه سوار با خود بردارد ازخرما و سویق. ماحضر. آنچه آماده و در دسترس باشد: بقیۀ آن فیالق فیل افکن انهزام یافته عجالهالراکب هزار فیل نیک فال از آن افیال فلال به مرابطحصول پیوست. (درۀ نادره ص 448). التمر عجاله الراکب، مثلی است که برای تحریک کسی زنند تا به اندک موجود قناعت کند گاهی که دسترسی به بسیار آن نباشد، شیر ناشتاشکن که شبان پیش از دوشیدن شتران بیک حلبه در چراگاه دوشیده باشد. (منتهی الارب). شیر اندک که دوشنده در چراگاه شتابان دوشد آن را برای خود یا جز خود. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عِ لَ)
گیاهی است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(قُ لَ)
یکی قعال. (اقرب الموارد). رجوع به قعال شود. شکوفۀ انگور و مانند آن، یا آنچه از گلش بیفتد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پشم ریزان از شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
موضعی است در شعر امروءالقیس. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثُ لَ)
روباه ماده، عنب الثعلب. تاجریزی. سکنگور. روباه تربک، ثعالهالکلأ، گیاه خشک
لغت نامه دهخدا
(هَِ زَ اَ / اُوژَ)
اعالۀ فریضه، فزودن بر آن. (از متن اللغه). افزودن در حساب فریضه و برآوردن سهام فرائض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). افزون کردن فرائض. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از جعال
تصویر جعال
مزد، اجرت عامل جعل کننده جعل کننده
فرهنگ لغت هوشیار
قطعاتی از چوب و تخته که بمشک های پر باد بندند و در آب اندازند وروی آن نشسته از آب عبور کند
فرهنگ لغت هوشیار
گروزه گروه مردم، دسته مرغان گروه مردم جماعت، دسته مرغان. توضیح همین کلمه است که بصورت (چقاله) و (چغاله) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
به هم رسیدنی سردستی خوراک آماده، پیش خوراک، توشه کم بی درنگ بدون تاخیر فورا، فعلا اکنون: عجاله با شما کاری ندارم. توضیح نوشتن آن به صورت عجالتا غلط است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اعاله
تصویر اعاله
زن و بچه داشتن، درویشی بی برگی، آزمندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جواله
تصویر جواله
گردنده بسیار گردنده بسیار جولان کننده بسیار گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزاله
تصویر جزاله
بزرگ شدن، تمام شدن، محکم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعابه
تصویر جعابه
شگاگری ترکشگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعالی
تصویر جعالی
عمل جعال. دروغ سازی. دروغ پردازی ترفندبافی، جعل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جعیله
تصویر جعیله
مزد، جعال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جداله
تصویر جداله
غوره های خرما، ریزه مور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلاله
تصویر جلاله
سترگی، پرداخ مخفف جل جلاله نام آسیم (اسم اعظم) بزرگ و بزرگ قدر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعاله
تصویر رعاله
گولی کانایی
فرهنگ لغت هوشیار
((لِ یا لَ))
قطعاتی از چوب و تخته که به مشک های پر باد بندند و در آب اندازند و روی آن نشسته از آب عبور کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جغاله
تصویر جغاله
((جُ))
دسته پرندگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جعال
تصویر جعال
((جِ))
اجرتی که به سپاهیان در زمان جنگ دهند، اجرت عامل، حق العمل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جعال
تصویر جعال
((جَ عّ))
جعل کننده، دروغ پرداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جفاله
تصویر جفاله
((جُ لِ یا لَ))
گروه مردم، جماعت، دسته مرغان (فارسی)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جواله
تصویر جواله
((جَ لِ یا لَ))
بسیار جولان کننده، بسیار گردنده
فرهنگ فارسی معین