جدول جو
جدول جو

معنی جسمت - جستجوی لغت در جدول جو

جسمت
جوهریست فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل بسرخ زرد سرخ و سفید باشد عطارد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قسمت
تصویر قسمت
بخش، برخ، پاره، سرنوشت، بخت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جمست
تصویر جمست
پارسی تازی گشته گمست از گوهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسامت
تصویر جسامت
تناوری تنومندی، تنومند شدن تناور گردیدن، تنومندی، تناوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسامت
تصویر جسامت
تنومندی، تناوری، کلفتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسمی
تصویر جسمی
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد
خنجک، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمست
تصویر جمست
نوعی کوارتز پست به رنگ ارغوانی، زرد، سرخ، آبی آسمانی، سفید و به ویژه بنفش، لعل کبود، امتیست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قسمت
تصویر قسمت
نصیب، بهره، جزء، بخش، سرنوشت، تقدیر، در ریاضیات تقسیم
قسمت کردن: بخش کردن، تقسیم کردن
فرهنگ فارسی عمید
پارک پاره، زون بهره بهر بهرک، فرشیم نسک، بخش بندی جز جزو پاره، نصیب بهره، سرنوشت تقدیر: قسمت حوالتم بخرابات می کند هر چند کاین چنین شدم و آن چنان شدم. (حافظ 219) یا دیوان قسمت. جهان تقدیر: عیبم مکن برندی و بد نامی ای حکیم، کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم. (حافظ 213)، عوارضی که برای مصارف فوق العاده یا برای تامین مخارج دیوان و غیره وصول می شده است، جمع قسم. یا قسمت بزرگ. قسمت کبری در ادوارالوف: سالهاء عالم نزدیک با معشر سیصد و شصت هزار سالست و طوفان بر میانگاه است و او را اندر آن کتابی است نامش کتاب الالوف. درجه های فلک برابر هزارها نهاد نخستین هر درجه ای را هزار سال تا حصه یک سال سه ثانیه گشت و سه پنجیک ثانیه و این را قسمت بزرگ نام کردست. یا قسمت خرد. قسمت صغری در ادوارالوف (بیرونی در دنباله عبارات قبل آورد:) آنگاه بروج را دیگر بار برابر هزارها نهاد هر برجی را هزار سال. و این را انتها الوف نام کرد. آنگه سوم بار بروج را بسالها که آحادند برابر نهاد هر برجی را سالی تا انتها سالها بحاصل آمد چنانک گفتیم پیشتر زین. و چهارم بار درجه ها را برابر آحاد سالها نهاد هر درجه ای را سالی تا قسمت خرد بجای آمد. یا قسمت صغری. قسمت خرد. یا قسمت کبری. قسمت بزرگ. یا قسمت متسوعب. مستوعب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسامت
تصویر جسامت
((جَ مَ))
تنومند شدن، تناور گردیدن
فرهنگ فارسی معین
((جَ مَ))
جوهری است فرومایه و کم قیمت و رنگش کبود مایل به سرخ و زرد و سفید باشد، گمست، جمشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قسمت
تصویر قسمت
((قِ مَ))
بهره، نصیب، جزء، سرنوشت، تقدیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جسما
تصویر جسما
از لحاظ جسمی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسمی
تصویر جسمی
مقابل روحی، بدنی، کنایه از کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسم
تصویر جسم
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمت
تصویر سمت
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جسم
تصویر جسم
تن و اعضا بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جست
تصویر جست
جهیدن، پریدن تفحص کردن، جستن تفحص کردن، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمت
تصویر سمت
طرف و سوی رتبه و مقام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمت
تصویر سمت
طرف، جانب، راه و روش، طریق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمت
تصویر سمت
شغل، عنوان، علامت، نشان، اثر داغ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جست
تصویر جست
جستن، جست و خیز مثلاً پرش، جهیدن و خیز برداشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسم
تصویر جسم
((جِ))
بدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمت
تصویر سمت
((س مَ))
نشان داغ، علامت، نشانه، عنوان، مقام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمت
تصویر سمت
((سَ))
راهی را در پیش گرفتن، به راه درست و میانه راه رفتن، راه، روش، قصد، طرف، جانب، جمع سموت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جسم
تصویر جسم
بدن، تن، هر چیزی که دارای طول و عرض و عمق باشد و قسمتی از فضا را اشغال کند
فرهنگ فارسی عمید