جدول جو
جدول جو

معنی سمت

سمت((س مَ))
نشان داغ، علامت، نشانه، عنوان، مقام
تصویری از سمت
تصویر سمت
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با سمت

سمت

سمت
راهی را در پیش گرفتن، به راه درست و میانه راه رفتن، راه، روش، قصد، طرف، جانب، جمع سموت
سمت
فرهنگ فارسی معین

سمت

سمت
سمه. قرابت و خویشی. (ناظم الاطباء) ، رتبه. مقام: و دانستیم رأی هند که این جمع بنام او کرده اند سمت پادشاهی است. (کلیله و دمنه).
دزد بیان من است هر که در این عهد
بر سمت شاعریش نام برآمد.
خاقانی.
از سمت کتابت به رتبت وزارت رسید. (ترجمه تاریخ یمینی).
، راه و روش. (ناظم الاطباء) : اگر شما بر سمت تدبیر من نروید سخن مرا نامؤثر شناسید، بشما همان رسد که ببوزینگان رسید. (سندبادنامه ص 80). و از سمت راستی بیفتند. (سندبادنامه ص 5) ، داغ. نشان. (غیاث) (آنندراج) : شمس المعالی قابوس بسمت عدل و رأفت و انصاف و معدلت آراسته بود. (ترجمه تاریخ یمینی). خود را بسمت قصور و تقصیر منسوب و موسوم نگردانم. (ترجمه تاریخ یمینی). رجوع به سمه شود
لغت نامه دهخدا