جدول جو
جدول جو

معنی جسدی - جستجوی لغت در جدول جو

جسدی
مربوط به جسد
تصویری از جسدی
تصویر جسدی
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسدی
تصویر بسدی
منسوب به بسد بسدین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جادی
تصویر جادی
خواهنده عطا، زعفران
فرهنگ لغت هوشیار
شکول پوستی چستی چالاکی، سرعت شتاب عجله. منسوب به جلد پوستی امراض جلدی
فرهنگ لغت هوشیار
از ریشه پارسی سپاهی گندی لشکری سیاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان بکار می پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسدی
تصویر تسدی
زیر خزی خزیدن زیر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسدی
تصویر بسدی
به رنگ بسد، سرخ رنگ، تهیه شده از بسد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسمی
تصویر جسمی
خارخسک، گیاهی بیابانی شبیه بوتۀ هندوانه، با خارهای سه پهلو به اندازۀ نخود و شاخه هایی که بر روی زمین می خوابد
خنجک، خسک، حسک، سه کوهک، شکوهنج، سکوهنچ، سیالخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جادی
تصویر جادی
زعفران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندی
تصویر جندی
((جُ))
لشکری، سپاهی، زنی روسپی که در میان لشکریان به کار می پردازد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلدی
تصویر جلدی
((جَ))
چالاکی، چستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جلدی
تصویر جلدی
((جِ))
بیماری های پوستی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جندی
تصویر جندی
سپاهی، لشکری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسمی
تصویر جسمی
مقابل روحی، بدنی، کنایه از کسی که بیشتر به امور جسمانی توجه دارد و از معنا و حقیقت غافل است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسد
تصویر جسد
پیکر، مردار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جدی
تصویر جدی
سخی، بخشنده، جواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسد
تصویر جسد
تن و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدی
تصویر سدی
تار جامه، نم آغاز شب 3 نیکویی، انگلبین، غوره سبز خرما نمناک زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسد
تصویر جسد
جسم انسان یا حیوان مرده، تن، بدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدی
تصویر جدی
ستارۀ قطبی، در علم نجوم یکی از ستارگان بنات النعش صغری یا دب اصغر که نزدیک به قطب شمال است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدی
تصویر جدی
دهمین صورت فلکی منطقه البروج که در نیمکرۀ جنوبی قرار دارد
دهمین برج از برج های دوازده گانه برابر با دی
بزغاله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جدی
تصویر جدی
مقابل شوخی، ویژگی سخن مبتنی بر راستی و حقیقت که در آن شوخی و هزل وجود نداشته باشد، ویژگی کسی که در رفتار خود خشک و بدون ملایمت است، کوشا، کوشنده، پشت کاردار، متین، باوقار،
کنایه از حقیقی، کنایه از اصرار کننده، کنایه از شدید مثلاً حملۀ جدی، از روی حقیقت، با اصرار، مصرانه مثلاً پیگیری جدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسد
تصویر جسد
((جَ سَ))
کالبد، بدن، در فارسی، جسم انسان مرده، جمع اجساد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدی
تصویر جدی
((جُ دَ))
ستاره قطبی، ستاره ای در انتهای دم خرس کوچک با اختلاف کمتر از 1 درجه از محل واقعی قطب شمال، میخگاه، سپاهبد، سپاهبدان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدی
تصویر جدی
((جَ))
بزغاله، برج دهم از بروج دوازده گانه، هزاره برانگیخته شدن زرتشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جدی
تصویر جدی
Grave, Serious, Seriously
دیکشنری فارسی به انگلیسی
серьезный , серьезно
دیکشنری فارسی به روسی
серйозний , серйозно
دیکشنری فارسی به اوکراینی
poważny, poważnie
دیکشنری فارسی به لهستانی
严重的 , 严肃的 , 严肃地
دیکشنری فارسی به چینی
grave, sério, seriamente
دیکشنری فارسی به پرتغالی
grave, serio, seriamente
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
grave, serio, seriamente
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
grave, sérieux, sérieusement
دیکشنری فارسی به فرانسوی