معنی جسد
جسد
((جَ سَ))
کالبد، بدن، در فارسی، جسم انسان مرده، جمع اجساد
تصویر جسد
فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با جسد
جسد
جسد
پیکر، مردار
فرهنگ واژه فارسی سره
جسد
جسد
تن و بدن
فرهنگ لغت هوشیار
جسد
جسد
جسم انسان یا حیوان مرده، تن، بدن
فرهنگ فارسی عمید
جسد
جسد
تن، جنازه، کالبد، لاش، لاشه، میت، نعش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حسد
حسد
رشک، رشک ورزی
فرهنگ واژه فارسی سره
جلد
جلد
پوشینه، پوست، پوشش
فرهنگ واژه فارسی سره
جسم
جسم
تن
فرهنگ واژه فارسی سره
اسد
اسد
شیر درنده، شیر بیشه
فرهنگ لغت هوشیار
بسد
بسد
گلزار جایی که میوه خوشبوی بهم رسد بست. مرجان حجر شجری
فرهنگ لغت هوشیار