جدول جو
جدول جو

معنی جسته - جستجوی لغت در جدول جو

جسته
گریخته، رها شده
تصویری از جسته
تصویر جسته
فرهنگ لغت هوشیار
جسته
جهیده، گریخته، رهاشده
جسته جسته: کم کم، به تدریج
جسته گریخته: به طور پراکنده، گاه و بی گاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن
تصویری از جسته
تصویر جسته
فرهنگ فارسی عمید
جسته
یافته، پیداکرده شده، جستجوشده
تصویری از جسته
تصویر جسته
فرهنگ فارسی عمید
جسته
((جَ تِ))
طلب شده، یافته
تصویری از جسته
تصویر جسته
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خجسته
تصویر خجسته
(دخترانه)
مبارک، مبارک، فرخنده، سعادتمند، خوشبخت
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
تبریک، مبارک، میمون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از گجسته
تصویر گجسته
ملعون، نحص، نحس، نامبارک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
میمون، مبارک، با سعادت، فرخ، سعادتمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گجسته
تصویر گجسته
خبیث، ملعون، پلید، ناپاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گجسته
تصویر گجسته
پلید و ناپاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
گل همیشه بهار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
((خَ))
مبارک، میمون، نیک، خوب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خجسته
تصویر خجسته
مبارک، میمون، خوب و خوش
در علم زیست شناسی همیشه بهار، برای مثال خجسته بازگشاده دهان مشکین دم / گشاده نرگس چشم دژم زخواب خمار (عنصری - ۱۰۴)
خوشبخت، سعادتمند، نیک بخت، شادبخت، صاحب اقبال، بلنداقبال، خوش طالع، مقبل، جوان بخت، فرّخ فال، مستسعد، فرخنده بخت، نکوبخت، نیک اختر، صاحب دولت، بختیار، اقبالمند، طالع مند، سعید، خجسته فال، ایمن، بلندبخت، نیکوبخت، سفیدبخت، فرخنده طالع، خجسته طالع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پسته
تصویر پسته
(دخترانه)
میوه ای کوچک و بیضی شکل که مغز آن خوراکی است، در شعر دهان معشوق
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بسته
تصویر بسته
نسبت، خویشاوندی، جعبه، تعطیل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دسته
تصویر دسته
هیئت، فرقه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رتبه، جمله
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بسته
تصویر بسته
جلوگیری شده، مسدود، منجمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسته
تصویر دسته
دستک، آنچه مانند دست یا به اندازه دست باشد مانند دسته تبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جستن
تصویر جستن
طلب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسته
تصویر آسته
هسته، خسته، استه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رسته
تصویر رسته
صف، رده، راسته خلاص شده، نجات یافته، رهائی یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفته
تصویر جفته
قرین، جفت خمیده، کج خمیده، کج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جستن
تصویر جستن
یافتن، پیدا کردن رها کردن، رستن رها کردن، رستن
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره سماقیها که دسته مخصوص را تشکیل میدهد. این درخت دو پایه است و بحالت خود رو در سوریه و افغانستان میروید (در ایران نیز در قسمتهای شمال خراسان بصورت وحشی دیده میشود) و در کرمان آذربایجان قزوین و دامغان بفراوانی کشت میگردد. یا مغز پسته. مغز میوه درخت پسته که خوراکی است و نوعی از آجیل میباشد و مطبوع است، دهان معشوق. یا پسته زمینی. گیاهی از تیره پروانه واران جزو دسته اسپرسها که علفی و یک ساله است و ساقه اش بارتفاع 30 تا 50 سانتیمتر میرسد. گل آن زرد و دارای خطوط قرمز است
فرهنگ لغت هوشیار
نشسته، آب کشیده، پاکیزه، جمع برای اشخاص شستگان، دستارچه. یا شسته و روفته. پاک و پاکیزه، آماده و مهیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کسته
تصویر کسته
کوفته شده، غلۀ کوبیده شده، غله ای که آن را کوبیده اما هنوز از کاه جدا نکرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفته
تصویر جفته
خمیده، کج
داربست درخت انگور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دسته
تصویر دسته
آنچه مانند دست یا به اندازۀ دست باشد، چیزی که تمام آن یا دنبالۀ آن در دست گرفته شود مثلاً دستۀ شمشیر، دستۀ تبر، دستۀ تار، دستۀ کوزه، دستۀ گل، دستۀ علف، دستۀ کاغذ، گروهی از مردم که در یک جا و با هم باشند یا با هم حرکت کنند، عده ای ورزشکار که در نوعی از ورزش با هم کار کنند، عده ای نوازنده و خواننده که آهنگی را با هم بنوازند و بخوانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چسته
تصویر چسته
نغمه، آهنگ، آواز،
پوست کفل چهارپایان، پوست کفل اسب و خر، پوست اسب یا الاغ که دباغی شده باشد، ساغری، کیمخت، زرغب، سغری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جستن
تصویر جستن
جستجو کردن، جوییدن، پیدا کردن، یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استه
تصویر استه
خسته، درمانده، ستوه، بستوه، استوه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شسته
تصویر شسته
پاکیزه و آب کشیده، پاک شده با آب، دستارچه
شسته ورفته: کنایه از پاک، پاکیزه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رسته
تصویر رسته
روییده، رسته، گیاهی که از زمین سر درآورده و سبز شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جفته
تصویر جفته
جفتک، لگدی که حیوان چهارپا با هر دو پای خود می اندازد، نوعی پرش که هر دو پا را با هم جفت کنند و از جایی به جای دیگر بپرند، برای مثال جفت و طاق سپهر درشکند / جفته ای کآن تکاور اندازد (خاقانی - ۱۲۶)
فرهنگ فارسی عمید