جدول جو
جدول جو

معنی جستن - جستجوی لغت در جدول جو

جستن
جستجو کردن، جوییدن، پیدا کردن، یافتن
تصویری از جستن
تصویر جستن
فرهنگ فارسی عمید
جستن
خیز کردن، خیز برداشتن، کنایه از رها شدن، رهایی یافتن، جهیدن، کنایه از گریختن، وزیدن
تصویری از جستن
تصویر جستن
فرهنگ فارسی عمید
جستن
یافتن، پیدا کردن رها کردن، رستن رها کردن، رستن
تصویری از جستن
تصویر جستن
فرهنگ لغت هوشیار
جستن((جَ تَ))
پریدن، جهیدن، گریختن، خلاص شدن
تصویری از جستن
تصویر جستن
فرهنگ فارسی معین
جستن((جُ تَ))
طلب کردن، جستجو کردن، یافتن
تصویری از جستن
تصویر جستن
فرهنگ فارسی معین
جستن
طلب
تصویری از جستن
تصویر جستن
فرهنگ واژه فارسی سره
جستن
پژوهیدن، تجسس کردن، تفتیش کردن، تفحص کردن، جستجو کردن، طلب کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
جستن
اگر کسی بیند که از جائی می جست، دلیل که از حالی که دارد به حال دیگر شود. اگر جستن او دور بود، دلیل که سفری دور کند. اگر بیند چوبی یا نیزه ای در دست داشت و بدان از جائی به جائی بجست، دلیل که بر مردی قوی اعتماد کند، تا او مددی دهد در کاری، تا آن کار به مراد رسد. اگر بیند از دیواری فرو جست و بر ستور نشست، دلیل که هلاک شود. اگر دید بر بامی جست و خانه در زیر پایش فرو رفت و نمرد، دلیل که زن از او جدا شود و باز پیش وی آید. اگر بیند به هوا بر جست و روی به قبله آورد، و بعد زاان خود را در حریم دید، یا در مکه یا در مدینه، این جمله دلیل حج کردن است. اگر بیند از سرائی مجهول به سرای مجهول دیگری جست، دلیل که هلاک شود. اگر بیند با شکوفه همی جست و معلق همی زد، دلیل که کار وی با شکوفه بود و عیش بر وی تباه شود. اگر بیند به هوا جست و مرغی بگرفت، دلیل که زن خود را بگذارد و زن دیگر خواهد. اگر بیند به چوبی یا به عصائی از جائی به جائی همی جست، دلیل که از رنج و اندیشه برهد و کارش به نظام شود. محمد بن سیرین
فرهنگ جامع تعبیر خواب

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جستان
تصویر جستان
(پسرانه)
نام پدر مرزبان نخستین پادشاه جستانیان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، قسمتی از جامه که از شانه تا مچ دست را می پوشاند، دهانۀ خیک و مشک، طریقه و راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خستن
تصویر خستن
آزرده کردن، آزردن، زخمی کردن، آزرده شدن، زخمی شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
رهیدن، رها شدن، رهایی یافتن، نجات یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را به چیز دیگر یا به جایی پیوند دادن، بند کردن
سفت شدن
افسردن
منجمد شدن، منجمد ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شستن
تصویر شستن
چیزی را با آب پاکیزه ساختن، پارچه یا ظرف یا چیز دیگر را در آب مالیدن که پاک شود، شوییدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کستن
تصویر کستن
کوفتن، آزردن، زدن، کویستن، کوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زستن
تصویر زستن
زیستن، زندگی کردن، زندگانی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسته
تصویر جسته
جهیده، گریخته، رهاشده
جسته جسته: کم کم، به تدریج
جسته گریخته: به طور پراکنده، گاه و بی گاه حرفی را در ضمن صحبت به زبان آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رستن
تصویر رستن
سبز شدن و سر از خاک در آوردن گیاه، روییدن
کنایه از به وجود آمدن، پدید آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جسته
تصویر جسته
یافته، پیداکرده شده، جستجوشده
فرهنگ فارسی عمید
(دِ شُ دَ)
جستن.
لغت نامه دهخدا
(کُشِ کَ تَ)
نشاندن درخت. (فرهنگ شعوری). رجوع به نواجسته و نواخسته شود
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا دَ)
جستن. طلب. طلب کردن. جویا شدن. و رجوع به جستن شود، درنگ نمودن، منقبض گردیدن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از جستان
تصویر جستان
جهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شستن
تصویر شستن
پاک کردن با آب و پاکیزه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خستن
تصویر خستن
مجروح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جیستن
تصویر جیستن
برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستن
تصویر آستن
آستین، آستی، کم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جسته
تصویر جسته
گریخته، رها شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جفتن
تصویر جفتن
خم و مایل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستن
تصویر رستن
نجات یافتن، آزاد شدن، رها شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بستن
تصویر بستن
چیزی را در بند کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آجستن
تصویر آجستن
نشاندن درخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بجستن
تصویر بجستن
جستن، طلب کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رستن
تصویر رستن
خلاصی یافتن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بستن
تصویر بستن
انعقاد
فرهنگ واژه فارسی سره